رمان معجزه شرقی از اعظم شکرکار
:نام کتاب:معجزه شرقی:نویسنده:اعظم شکرکار
:حجم کتاب:2.57 مگابایت پی دی اف و 1.02 مگابایت اندروید و 944کیلو بایت جاواو 317کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
· در زیر ستاره باران شب در کوچه های غریب اما آشنا با من . قدم بر می دارم . در دریای افکارم شناور بودم که با صدای قهقهه مستانه سه جوان مست که دختری از وحشت مدام جیغ می کشید و کمک می خواست . یکی از آنان با گرفتن جلوی چشمانش او را وادار به سکوت کرد
:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
:دانلود رمان معجزه شرقی از اعظم شکرکار با فرمت پی دی اف
:دانلود رمان معجزه شرقی از اعظم شکرکار با فرمت اندروید
:دانلود رمان معجزه شرقی از اعظم شکرکار با فرمت جاوا
:دانلود رمان معجزه شرقی از اعظم شکرکار با فرمت epub
قسمتی از متن رمان:
· در زیر ستاره باران شب در کوچه های غریب اما آشنا با من . قدم بر می دارم . در دریای افکارم شناور بودم که با صدای قهقهه مستانه سه جوان مست که دختری از وحشت مدام جیغ می کشید و کمک می خواست . یکی از آنان با گرفتن جلوی چشمانش او را وادار به سکوت کرد . آرام آرام پیش رفتم یک از جوانها مرا دید قدمی پیش نهاد و مرا تهدید کرد تا از آنجا دور شوم با گفته او د و جوان دیگر دست از دختر کشیدند و به من خیره شدند . دخترک از فرصت استفاده کرد و با لباسی نیمه برهنه از ان مکان گریخت . من ماندم و سه جوانک مست آنان که از گریز دختر به شدت عصبانی بودند به سویم حمله ور شدند پس از زد و خورد هر سه آنها از ان محدوده گریختند . نزدیک های صبح با گامهای خسته و افکاری پریشان که دست به گریبانم بودند کلید انداختم و وارد خانه شدم با ورود به منزل چراغ ها را روشن و خانه را از تاریکی مطلق رهانیدم یک راست به طرف اتاق خواب رفته و با لباس روی تخت دراز کشیدم . پس از رفع خستگی از جا برخاستم . کشوی میز توالت را بیرون کشیدم بلیت هواپیما را به همراه پاسپورت و مدارک دیگر از کشور خارج ساختم . روی تخت نشستم و به آنها چشم دوختم .
با خودم گفتم
-تو در کجای راهی ؟ بیست هشت سال از عمرت گذشته است . و هنوز نمیدانی به کدامین سرزمین تعلق داری .به گذشته برگشتم تقریبا هفت ماه قبل شبی که از بیمارستان با من تماس گرفتند و اطلاع دادند پدر و مادرم در راه بازگشت از مارسی به پاریس تصادف کرده اند و هم اکنون در بیمارستان بستری اند . خوب به یاد دارم چگونه با شتاب فراوان خود را به آنجا رساندم . اما افسوس که دقایقی قبل از رسیدن مادرم زندگی را بدرود گفته بود .پدرم دکتر رابرت کسی که به عنوان بهترین جراح مغز و اعصاب در پاریس معروف بود و جان بسیاری از مردم از نجات داده بود اینک خود در بستر مرگ افتاده و از دست هیچ کس کاری بر نمی آمد . پدر در لحظات پایانی حیات خویش با کلماتی منقطع و نفسی بریده . رازی را برایم فاش کرد که تا ان روز را ان بی خبر بودم
-مارک پسرم فرزند مهربانم . احساس می کنم وقت ان رسیده که به تو بگویم یک ایرانی هستی . من و سارا ان زمان که دو سال بیشتر نداشتی تو را از والدین حقیقی ات در ایران ر بودیم . سپس به پاریس آمدیم تا آنها دیگر تو را نیابند .
پدر بعد از سرفه خشک گفت
-این آدرس را که می گویم یادداشت کن
ان چنان در بهت و سرگردانی غوطه ور بودم که یارای هر گونه حرکتی از من سلب شده بود . پرستاری که کنارم ایستاده بود متوجه تحیرم گشت و به سرعت آدرس را برایم یادداشت نمود و در جیب پالتویم نهاد انگاه به آرامی از اتاق خارج شد . پدر ادامه داد
-از مادرت زهرا و پدرت دکتر کیومرث اریا از طرف من و مادرت سارا عذرخواهی کن و بخواه تا ما را ببخشند
در پی این کلام با لبخند کم رنگی که بر لبانش نشست . دیده از جهان فرو بست . یک هفته پس از مراسم خاکسپاری آنان . به همراه جوزف و راسل دو دوست صمیمی دوران دانشکده به رتق و فتق امور برای خروج از کشور پرداختم . سپس با کمک ماریا نامزد جوزف به یکی از استادان زبان فارسی معرفی شدم . از دکتر بیژن خسروی خواهش کردم تا در کمترین زمان ممکن فارسی را به من بیاموزد با کمک و مساعدت فراوان این مرد شصت ساله توانستم فارسی را در عرض شش ماه بیاموز م . تعجبی نداشت . من فارسی را نمی دانستم در صورتی که انگلیسی . المانی . ایتالیایی . اسپانیایی . یونانی و فرانسه که زبان مادریم به شمار می آمد را خیلی خوب و روان صحبت می کردم در این مدت جوزف خسروی خواهش کردم تا در کمترین زمان ممکن فارسی را به من بیاموزد با کمک و مساعدت فراوان این مرد شصت ساله توانستم فارسی را در عرض شش ماه بیاموزم . تعجبی نداشت . من فارسی را نمی دانستم در صورتی که انگلیسی . المانی . ایتالیایی . اسپانیایی . یونانی و فرانسه که زبان مادریم به شمار می آمد را خیلی خوب و روان صحبت می کردم در این مدت جوزف و راسل لحظه ای مرا تنها نمی گذاشتند . و در کاری یاری رسان من بودند .