رمان محو و مات از مژگان مظفری




شنتیا،پسر خوش تیپ و خوشگلی بود که به تازگی در کنکور ارشد روانشناسی قبول شده و از رامسر به تهران آمده بود.اولین روز رفتن به دانشگاهش بود که ناگهان با صدای گوشخراش ترمز اتومبیلی به خود آمد.با دیدن راننده اتومبیل هوش از سرش پرید.راننده همان دختری بود که 2 سال پیش شنتیا را از غرق شدن نجات داده بود و هم اکنون هم کلاسی او به حساب می آمد........................