رمان پرهام نوشته ی خاطره حیدری

رمان-پرهام

 
نام کتابنام کتاب : رمان پرهام
نام نویسنده نام نویسنده : خاطره حیدری
حجم حجم : 3MB
خلاصه داستانخلاصه داستان:
در باغ نشسته بود و در افکارش غرق شده بود. نمی دانست که چطور به اینجا رسیده بود ولی دوست داشت هرچیزی که به آن رسیده یا نرسیده بود دوست می داشت. از آن موقع که چشم باز کرده بود در عمارت بزرگ یکی از پولدارترین مردان تهران با پدر و مادرش به عنوان سرایدار زندگی می کرد.پدر و مادرش تمام جوانیشان را….

t_logoکانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنیدt_logo

فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF
Admin : دوستان عزیزی که قصد خوندن رمان پرهام رو توی موبایلشون دارن میتونن با دانلود اپلیکیشن های پی دی اف خوان ، خیلی راحت از کتاب های فرمت پی دی اف استفاده کنند .
دریافت رمان پرهام دانلود رمان پرهام با فرمت PDF
بخشی از متن رمان پرهام:
در باغ نشسته بود و در افکارش غرق شده بود. نمی دانست که چطور به اینجا رسیده بود ولی دوست داشت هرچیزی که به آن رسیده یا نرسیده بود دوست می داشت. از آن موقع که چشم باز کرده بود در عمارت بزرگ یکی از پولدارترین مردان تهران با پدر و مادرش به عنوان سرایدار زندگی می کرد.پدر و مادرش تمام جوانیشان را در این خانه سپری کرده بودند و چه چیزها که از این مرد نشنیده بودند ولی برای آسایش تنها فرزندشان مشقت ها را قبول کرده بودند و حالا بعد از ، از دست دادن پدرش این او بود که می بایست هم وظیفه ی پدر را به دوش می کشید و هم از مادر مراقبت می کرد. ولی ای کاش که همه چیز به همین چیزها ختم می شد ولی حرف دیگری هم بود که هیچ وقت جرئت گفتن آن را نداشت. در همین افکار غوطه ور بود که صداهای خنده هایش به گوشش رسید. گویی مست شده بود و چیز دیگری را نمی شنید. آن قدر حواسش پرت شده بود که آمدن آن ها را که در مقابلش ایستاده بودند را حس نمی کرد. ناگهان چشمش به آنها افتاد و خیلی سریع بلند شد و خود را پیدا کرد و گفت:
سلام.
با چشمانی پر فروغ و درخشان و با تبسمی زیبا او را نگریست و گفت:
سلام آرش خان ، حالتون خوبه؟
در حالی که احساس می کرد در آن موقع زبانش در جلوی چشمان او کم آورده است به آرامی گفت:
ممنونم.
- معرفی می کنم. اینها دوستان من، مریم و تینا هستند. ایشون هم آقا آرش پسره.... پسره ....
ناگهان تینا گفت:
- پسرسرایدارتون؟.. بله وقتی اومدیم ایشون در رو برای ما باز کردند.
منبع