رمان ویرانگر از fereshteh27





بر جانم آتشی افتاده ویرانگر!..سوزنده تر از تب نگاهش!..گرم تر از خورشید!..
من می اندیشم....به یک فریاد!..به یک احساس ِ پر کینه!..به آن طوفان!..به آن سیلاب ِ ویرانگر!..من..به آن سوزنده ی سوزان..می اندیشم!..
قلبی پر ز نفرت درون سینه..پر از کینه!..می تپد به نام عشق و به رسم انتقام!..به فکر انتقام از گذشته ای سیاه!..به فکر انتقام از زمانه ای تباه!..
به تاوان دلم که شکست، دل ها را می شکنم!..گناهش هر چه که باشد..پای دلی که دلم را شکست!....
جهت خواندن رمان اینجا کلیک کنید .
رمان قرعه به نام سه نفر از fereshteh27
رمان قصه ی عشق ترگل از fereshteh27