رمان قصه ی عشق ترگل نوشته ی Fereshteh27

رمان-قصه-عشق-ترگل
 
نام کتابنام کتاب : رمان قصه ی عشق ترگل
نام نویسنده نام نویسنده : Fereshteh27
حجم حجم : 1.5MB
خلاصه داستانخلاصه داستان:
داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره وهزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که ارمین هم تلافی می کرده ولی…

t_logoکانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنیدt_logo

فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF
Admin : دوستان عزیزی که قصد خوندن رمان قصه ی عشق ترگل رو توی موبایلشون دارن میتونن با دانلود اپلیکیشن های پی دی اف خوان ، خیلی راحت از کتاب های فرمت پی دی اف استفاده کنند .
دریافت رمان قصه ی عشق ترگل دانلود رمان قصه ی عشق ترگل با فرمت PDF

رمان گناهکار از Fereshteh27

رمان ویرانگر از Fereshteh27

رمان عشق و احساس من از Fereshteh27

رمان فرشته من از Fereshteh27

رمان قرعه به نام سه نفر از Fereshteh27

بخشی از متن رمان قصه ی عشق ترگل:
ترگل؟ترگل دخترم کجایی؟
-الان میام مامان جونم.تو اتاقم ام.چکارم دارید؟
-دخترم بیا می خوام باهات حرف بزنم.
داد زد:چی می خواید بگید؟!
در اتاق باز شد ومادر ترگل وارد شد.
با اخمه شیرینی که مخصوصه خودش بود رو به ترگل گفت:دختر چرا داد وهورا راه انداختی؟
ترگل با تعجب نگاهش کرد تا حالا نشده بود مادرش اینگونه با او حرف بزند.با دهانی باز و چشمانی گرد شده گفت:مامی جونم…چیزیت شده؟
با همون اخم گفت:نخیر چیزیم نیست.زود بیا بیرون کارت دارم.
ودر حالی که از اتاق خارج می شد خیلی محکم گفت :تا ۵ دقیقه دیگه بیرون باش
ودر را محکم بست.
-وااااامامان چش بود؟چرا همچین کرد؟باید زودتر برم ببینم چه خبره.بدو بدو ترگل تا از اخبار روز عقب نموندی.
موهاشو شونه زد وبا گیره پشته سرش بست زیادی بلند بود تا پایینه باسنش می رسید.چند بار خواسته بود کوتاهش بکند ولی پدرش به شدت باهاش مخالفت کرده بود. ترگل دختری بود با قدی نسبتا بلندواندامی توپر متناسب و زیبا چشمانی عسلی با رگه های سبز که خیلی جذابش کرده بود.گونه هایی برجسته وپوستی به سفیدیه برف ولی موهای مشکی و براق که درست تضاد پوستش بودوگیراییه خاصی را به اومی داد.۲۰ ساله بود ولی مثل اکثر دختران فعلا قصد ازدواج نداشت .یه خواهرکه۵ سال از او بزرگتر بود به اسم نازگل داشت.که البته الان با پسری به اسم ارش ازدواج کرده بود وتو ایتالیا زندگی می کرد.
با صدای داد مادرش از خیالاتش بیرون اومد وبه سمت در اتاق رفت. کنجکاو بود زودتر بداند مادرش چه حرفی با او دارد که اینگونه باعث شده او مانند روز های دیگر ارام نباشد.رفت تو هال کنار مادرش روی مبل نشست و
دست به سینه چشم به دهان او دوخت وگفت:مامی جونم بنده سراپا گوشم امری اوامری چیزی اگه دارید بفرمایید.
-دختر خودتو لوس نکن.مگه نگفتم خانومانه حرف بزن؟!
-واا مامان من که دارم خانومانه حرف می زنم .شما چرا الکی گیره سه پیچ می دید به ادم؟
مادرش لبخندی زد وگفت:اهان اونوقت الان خانومانه حرف زدی دیگه.نه؟
ترگل وقتی فهمید چه گفته زد زیر خنده ومیان خنده گفت:خب مامان جونم شما..هم با اون جذبه گرفتنتون باعث..شدین من برا یه لحظه یادم بره باید چطوری حرف بزنم.
-یعنی بار اولت بود؟
-نبود؟
-نه که نبود.دختر من چقدر…
ترگل که دیگه داشت کم کم حوصله اش سر می رفت پرید وسط حرف مادرش و گفت:باشه باشه ببخشید .قوله مردونه می دم دیگه تکرار نشه.شما همون امرتون رو که منو از اتاقم کت بسته کشیدید بیرون رو بفرمایید.!
منبع