رمان غم و عشق نوشته ی ستاره صولتی

 

رمان-غم-عشق

نام کتابنام کتاب :رمان غم و عشق
نام نویسنده نام نویسنده : ستاره صولتی
حجم حجم : 3MB
خلاصه داستانخلاصه داستان:
رادا دختری از دیار درد وغم ، فرزندی نا خواسته… دختری که در اوج کودکی طعم تنهایی ودرد رو می چشه وبا پدر بزرگ و نا مادری پدرش زندگی میکنه …
رادا فاقد هر نوع احساس و دوست داشتنِ. دختری سرد و بی تفاوت، دختری با حسرت کودکی … با ازدواج سارا خواهر رادا با پسری به نام بنیامین شایسته ، پای رادا ناخواسته به خانواده ی شایسته باز میشه و اونجا طعم محبت و دوست داشته شدن رو می چشه ، با اومدن آوید شایسته پسر از فرنگ برگشته ی خاندان شایسته با همه ی شایعه ها و نقطه های مبهم در زندگیش همه ی معادلات رادا برای اینده اش یک باره از هم می پاشه و...

t_logoکانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنیدt_logo

فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF
Admin : دوستان عزیزی که قصد خوندن رمان غم و عشق رو توی موبایلشون دارن میتونن با دانلود اپلیکیشن های پی دی اف خوان ، خیلی راحت از کتاب های فرمت پی دی اف استفاده کنند .
دریافت رمان غم و عشق دانلود رمان غم و عشق با فرمت PDF
 

رمان شب های آفتابی من از ستاره صولتی

بخشی از متن رمان غم و عشق:
 
مامان...مامان، اون عروسک رو می خوام.
ـ کدوم عزیزم...؟
ـ اونی که پیراهن صورتی تنشه که چشاش سبزه..
ـ آهان..وای ببین چه عروسک قشنگیه! دستت رو بده به من بریم تو مغازه.
مادر دست دخترش رو گرفت و با شوخی وخنده به داخل مغازه رفتن. ناخودآگاه آهی کشیدم و سرم رو پایین انداختم. هیچوقت یه عروسک فانتزی نداشتم. توی عالم بچگی دار و ندارم گلی بود که مادرجون برام بافته بود،خیلی دوستش داشتم. بیشتر از همه ی کسایی که داشتم. توی این هفده سال زندگی فقط اون شاهد اشکام و درد دلام بود. اون محرم رازم و تکیه گاهم بود...
با کشیده شدن مانتوم به عقب برگشتم. دختری با دست کثیف و موهایی ژولیده و لباس های پاره جلوم ایستاده بود و قرآن کوچکی در دست داشت و می گفت:
ـ خانم تو رو خدا،یه قرآن بخر خواهش می کنم...
لبخندی زدم و دست توی کوله ام کردم و کیف پولم رو همراه یه شکلات در آوردم. قرآن رو از دستش گرفتم و بوسیدم. بعد هم یه پنج تومنی همره با شکلات بهش دادم، با خوشحالی به شکلات نگاه کرد و خواست بقیه ی پول رو بهم بده که سرش رو بوسیدم و گفتم:
ـ عزیزم بقیه اش مال خودت...
ـ اما...
چشمکی بهش زدم و بدون هیچ حرفی ازش دور شدم. قرآن کوچک رو دوباره بوسیدم و روی قلبم فشار دادم و با لبخند زیر لب گفتم:
ـ خداجون همیشه همین طور بودی. هر وقت خواستم ناشکری کنم، یه جوری خودت رو بهم نشون دادی و یادم انداختی که اگه هیچی نداشته باشم، ازخیلی ها بیشتر دارم و اگه کسی رو نداشته باشم، تو رو دارم،تویی که از همه بزرگ تری و همه چیز دسته توئه. خدا جونم به خاطر تمام چیزایی که دارم شکرت، هیچ وقت نگاهت رو ازم نگیر
منبع