رمان طبقه زیرین
نام کتاب : طبقه زیریننام نویسنده : آزاده دریکوندی
حجم :1.8MG
خلاصه داستان:
رمان طبقه زیرین رمانی زیبا که داستانش در شهر لندن و قرن 19 اتفاق می افتد ... طبقه زیرین شمارا به دنیای مردگان خواهد برد .. کسانی که هنوز امید دارن دوباره برگردن به این دنیا ... چارلی که شیمیدان ماهری هست دنبال بخشیدن جانی تازه به مردگان است
کانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنید
فرمت کتاب : PDF قسمتی از متن رمان:هنوز کار نمیکنه! ... ولادیمیر؟
-: بله آقای کوئین؟
-: میشه ازت خواهش کنم دستات رو بزاری روی گوش هات و سعی کنی چیزی نشنوی؟
ولادیمیر خواهش آقای کوئین را اجرا کرد. سپس مرد جوان دستش را بر روی در زد و گفت: چارلی کوئین مزخرف!
و پس از اینکه در باز شد رو به ولادیمیر گفت: بیا ولادیمیر میتونیم وارد بشیم . رمان طبقه زیرین
چارلی که متوجه حال ولادیمیر شده بود گفت: ولادیمیر؟ همه چیز خوب پیش میره؟
ولادیمیر که چهره اش سرخ شده بود آرام و خجالتی گفت: بله آقای کوئین
آقای دست و پا چلفتی که یک استخوان بیش نبود هر چه درون دهانش میگذاشت بر روی زمین می ریختند و مورچه ها آنها را جمع آوری میکردند و به لانه هایشان می بردند. ولادیمیر تعجب کرد وقتی که آقای دست و پا چلفتی اظهار کرد دیگر گرسنه نیست و به اندازه کافی غذا خورده است!! . رمان طبقه زیرین
ملکه ی سرخ پوش دندان هایش را بهم فشار داد و گفت: دیوانه ی احمق!
به سرعت از جایش بلند شد و گفت: تو تنها خون آشامی هستی که دیوانه ای! ای کاش به جای تو چارلی رو داشتم.
جک نا امیدانه از جایش برخواست و گفت: من... من دیوونه نیستم... فقط... فقط بوی خون میاد از قصر بوی خون میاد
ملکه با بیخیالی گفت: به خاطر اینکه امروز چارلی کوئین اینجا بود . رمان طبقه زیرین
ولادیمیر بر سر جایش ایستاد و به آن دو برادر خیره ماند. دلش میخواست بداند دلیل آن همه شلوغ بازی هایشان چیست. فالگوش به ولادیمیر نزدیک شد و بغلش کرد ولادیمیر از سرمای بدن فالگوش به لرزه افتاد. فالگوش چشمانش را بست و با خوشحالی گفت:هی تیزگوش اون واقعا زنده است... بدنش گرمه.
تیزگوش ابروهایش را بالا انداخت و او نیز به سمت ولادیمیر امد و بغلش کرد و گفت: آره حق با توئه... ما بالاخره میتونیم برگردیم خونه!
آقای نخود هر آش جلو آمد و برادران دوقلو را از ولادیمیر جدا کرد و خطاب به آنها گفت:خب تعریف کنید. این دفه از پشت در حرف های خصوصی کیو شنیدین؟
فالگوش با هیجان دستانش را بهم زد و گفت: چارلی کوئین و جک کوئین! . رمان طبقه زیرین
-: حالم ازشون بهم میخوره. مزخرف ترین حیوانات روی زمین همین خرگوش ها هستن.
چشمش را در قفسه هایش چرخاند و به دنبال محلول ضد حساسیتش گشت. چیزی نمانده بود که بازهم حساسیتش شروع کند.
به سمت محلولش رفت و آن را سر کشید و گفت: برای چی به اینجا اومدی ایزابلا؟
-: ب ب ب بهت گفته بودم ک ک ک که ازت ی ی ی یه خوا خوا خوا خواهشی دارم. . رمان طبقه زیرین
رمان طبقه زیرین از آزاده دریکوندی
"دوستان توجه کنید متون قسمتی از متن رمان به صورت کاملا اتفاقی از رمان انتخاب میشود و متون منتخب نویسنده رمان نیست"
چارلی کوئین واقعا جذاب بود
پیشنهاد میکنم بخونید