رمان شرط بندی
نام کتاب : رمان شرط بندینام نویسنده : arameeshgh20 و pooy
خلاصه داستان:
دختری بنام پیوند با وضعیت مالی نه چندان مناسب . با زحمات فراوون تونسته رشته پزشکی رو قبول بشه ، تموم تواناییش رو روی درس و خانوادش متمرکز کرده . پدر پیوند فوت کرده و مادرش بیماره .. خواهر و برادر کوچیکی داره که اینا باعث میشه دین بزرگی نسبت به هانوادش داشته باشه ...
کانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنید
فرمت کتاب : در حال تایپجهت خواندن رمان شرط بندی کلیک کنید
قسمتی از متن رمان:ساتیار: خیلی بیشعوری... کجای بدبختیه من جالبه... از فردا باید توی دانشگاه با صورت شطرنجی ظاهر بشم.رمان شرط بندی
********
پولاد: دست نگه دار داداش... پس بگو دلت از کجا پره ولی اهورا این دختر با دوست دختر آرمان قابل قیاس نیست... این دختره اگه مثل اون عوضی بود تا حالا دستش رو میشد... من مطمئنم هر کدوم از ماها هم به جای ساتیار به این دختره پیشنهاد میداد جوابش همینی بود که ساتیار شنید.رمان شرط بندی
********
بعد از این حرفش چشمکی به استاد میزنه و از کلاس خارج میشه... استاد از شدت عصبانیت قرمز میشه و با حرص ادامه درس رو تدریس میکنهاز دست این پسر... همیشه خودش رو به دردسر میندازه.. سر اکثر کلاسا باهاش برنامه داریم... رمان شرط بندی
********
نگاهم رو از مسیر میگیرم و بهشون خیره میشم...تو نگاه تک تک شون چیزی رو میبینم که نمیتونم درک کنم.. به جزوه ی توی دستم نگاه میکنم پوزخندی رو لبام میشینه... معنیه این مسخره بازیا رو نمیتونم درک کنم... همینکه دوستاش عزم رفتن میکنند با صدای تقریبا بلندی میگم: آقای مهرتاش؟رمان شرط بندی
********
-من دلم برای اون بدبخت میسوزه... علاوه بر اینکه باید پاسوز من بشه باید تا سر و سامون گرفتن پیمان و پرند اونا رو هم مورد حمایت خودش قرار بده.. من مسئولیت دارم نمیتونم این بچه ها رو تنها بذارم و برم پی زندگیه خودم.. پدر بالای سرشون نیست.. وضع مامان رو هم که میبینی.رمان شرط بندی
********
فقط نگاش میکنم.. میدونم حق با فرزانه هست ولی نمیدونم چرا نمیتونم قبول کنم... وقتی به این فکر میکنم که تمام این سالها پدر و مادرم چقدر غصه ی من رو خوردن دیگه وجدانم قبول نمیکنه که مدیون یه نفر دیگه هم بشم.. کسی که میتونه یه زن سالم و سلامت داشته باشه تازه اون هم با شرایط خیلی بهتر از من چرا باید درگیر من بشه... اگه فرزانه با سامان ازدواج کرد بالاخره یه میلی به طرف داشت تازه مشکلات من رو هم نداشت.رمان شرط بندی
********
با این حرفم بیشتر از قبل اخماش تو هم میره.. با هزار زور و زحمت سوپ رو تا آخر به خوردش میدم و غرغراش رو به جون میخرم.. آخرش هم یه لیوان آب پرتغال رو به همراه یه تب بر که دکتر براش نوشته بهش میدم و به سختی میخوابونمش.. رمان شرط بندی
"دوستان توجه کنید متون قسمتی از متن رمان به صورت کاملا اتفاقی از رمان انتخاب میشود و متون منتخب نویسنده رمان نیست"