رمان آخرین چهارشنبه سال
رمان آخرین چهارشنبه سال رمان عاشقانه ایرانی نوشته مهدیس که توصیه میشه حتما بخونید .
بعد از انتشار رمان بالماسکه از مهدیس به درخواست کاربران رمان جدید این نویسنده با استعداد به سایت اضافه شد .
خلاصه رمان آخرین چهارشنبه سال :
از فصل بیست سالگی ام خواهم گفت واز فصل سی سالگی هم...
من سراسر فصل دیوانگی ام رابافتم،گره زدم و رویاهای عجیب وغریب بافتم!!!و در شبی که دیگر صدای آتش بازی آدم های شهر به انتها رسیده بود....من!! همه ی گره های دوست داشتنی که به مرز کوری رسیده بودند را با دندان بازکردم!! وبعد، کمی دیرتر وکمی دیرتر از نوبافتم ودر آستانه ی سی سالگی از نو گره ها را به امید تحقق رویاها ،کور کردم...میدانم که اینبار گره هاحتی با دندان هم باز نمیشود....
قسمتی از متن رمان آخرین چهارشنبه سال:
مستانه هنوز دستانش می لرزید ولعنت میکرد به حقوق!!به رشته ی لعنتی شان.به شغل حافظ.به شایلی ها.به مادرش که نفر دوم بود.
بی رمق از تشنج به پا شده به سوی صندلی اش گام برداشت وخودش را روی آن پرت کرد.فیلم محبوب دوستش آزیتا هنوز ادامه داشت.موبایل بار دیگر لرزید،فکش را بیشتر روی هم فشرد و هرچه می گشت تا با جوابی دندان شکن دهان حافظ مسلط شده بر اوضاع را ببندد،بیشتر به بن بست میخورد.
حافظ دست دراز کرد وکنترل کوچک را از روی دستگاه پرینتر چنگ زد ودرجه ی آن را بیشتر کرد تا کمی از التهاب درونش کم شود.
سکوت مستانه همیشه خاکستر زیرآتش بود،باید تمرکز میکرد تا با پوفی ناچیز دوباره مستانه را به آتش نکشد.میز را چرخید وخودش را به پشت صندلی مستانه رساند.
دقیقا زمان بهم پیچیده شدن زن ومرد نیمه عریان فیلم،حافظ چشمش به مانیتور افتاد، مستانه که با طلبکاری ودستانی به بغل زده سکوت کرده بود،سرش را بالا آورد وبا رد زدن نگاه شیطان شده ی او ،هنگ شده به مانیتور رسید و عضلات سفت وسخت چهره اش به آنی شل شد وخودش هم روی صندلی ولو.
-پس داغ میکنی،که اینجور به جیغ جیغ میفتی!!جنبه نداری ،نبین این فیلما رو...
دست به سینه خم شد وسرش را پیش برد وبینی اش را به گونه ی داغ شده ی مستانه مالید ونفس های گرمش را روانه ی صورت التهاب شده ی او !!کرد، خندید وصندلی را با یک حرکت چرخاند واینبار لب ها بود که موذیانه به همه جای صورت یکپارچه از آتش مستانه سرکشی میکرد.