رمان استایل هما پور اصفهانی

STYLE _ homa poor esfahani
 

به اصرار خیلی از دوستان رمان استایل رو به صورت تایپی و قسمت قسمت قرار میدیم :)

گاهی عشق فاصله بین شوخی و زندگیست

راهی عشق که بشوی بازگشتش پرتگــاهیست به نام عاشقی

حتی اگر هم نخوایی راهی این قایقی محو دقایقی که باهاش عاشقی

برای خواندن رمان استایل از هما پور اصفهانی کلیک کنید

تصاویر شخصیت ها :

1545694_814024735327288_6242067149524017761_n copy novel-style-homa poor esfahani  دانلود رمان استایل رمان استایل هما پور اصفهانی رمان استایل

STYLE _ homa poor esfahani

مطالب مرتبط:

تصاویر شخصیت های رمان استایل از هما پور اصفهانی

تصاویر شخصیت های رمان استایل از هما پور اصفهانی

 

قسمتی از متن رمان استایل

- ببین روژین جان . ما یه برند تازه تاسیس داریم . با یه سری مدل که اغلب ایرانی هستن . یعنی به تازگی یه گروه رو وارد ترکیه کردیم . این مدل ها رو از شرکت مدل بوکرز توی ایران درخواست کردم و مطمئنا شما اونا رو می شناسی . لیدر این گروه اردوان رضاییه که در واقع آقای رضایی مدیر عامل شرکت بوکرزه .
مکثی کرد و همون موقع دهن ِ من مثل چی باز شد .. ! ای بابا .. دوباره قهوه و مانتو و معذرت خواهی جلوی چشمام جون گرفت .. ! مثل این که این بشر و تصادف های وقت و بی وقتش دست از سر ِ من برنمی داشت .. !
- حرفمو کوتاه می کنم . طراح ما هم یکی از بهترین طراح های ترکیه بود که از قبل باهاش قرارداد بسته بودیم . اما طی یه سانحه این طراح جون خودش رو از دست می ده ... و الان این گروه پا در هوا مونده . اردوان گفت که شما رو توی فرودگاه دیده و متوجه شده که طراح هستی . منتها مشخصات کاملت رو نداشته ولی تا یکم تعریف کرد شما به ذهنم رسیدی. من با امیرحسین صحبت کردم و متوجه شدم که خودت بودی و برای چند ماه ترکیه هستی . خواستم اگه میشه ملاقاتی در زمینه ی همکاری با هم داشته باشیم .
حسابی رفته بودم توی خلسه .. یه کُما .. ! باورم نمیشد ... منی که دیشب این قدر با خودم کلنجار رفتم و به هیچ جایی نرسیدم ، حالا یه دفعه ای پیشنهاد کار بهم شده .. ! این تصادفِ زمان محال بود .. ! بی اختیار گفتم :
- من باید فکر کنم .. خودم باهاتون تماس می گیرم .
- روژین خانم .. من کارم گیره .. گروه حسابی آشفته اس و من فقط چند روز تا بستن ِ قرارداد مهلت دارم . خواهش می کنم تا فردا صبح به من خبر بده ...
- باشه آقای شایگان . من تا قبل از بیست و چهار ساعت آینده جوابم رو بهتون می دم ..
- خیلی ممنون .. خداحافظ ..
گوشی که قطع شد .. ، تازه عقلم اومد سر جاش .. از جام پریدم و با کلی استرس شماره ی امیرحسینو گرفتم . با شنیدن ِ صدا و هیجانم شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن . منم که مسخ شده بودم فقط به حرفاش گوش می دادم و در واقع هیچی نمی فهمیدم . بعد از چند دقیقه یهو گفت :
- حیف که اینجا نیستی وگرنه یکی می زدم زیر گوشت که این طوری نری تو هپروت ! کجایی دختر ؟
- هان .. ؟ دارم گوش می دم
- تو که اینقدر مشتاقی دیگه فکر کردن برا چیته ؟ زنگ بزن بگو میام دیگه .. فقط حواست باشه روژین .. ! اگه هوس کنی موندگار شی من می دونم و تو .. ! اصلا حتی به این موضوع فکر نکن ! اول و آخرش مال ِ خودمی فهمیدی ؟
روی کاناپه ی وسط هال لم دادم و در حالی که به یه نقطه خیره شده بودم ، گفتم :
- من نمی مونم . اصلا مطمئن نیستم که قبول کنم .. !
- من حرفامو زدم دیگه . الانم می ذارم که خودت تصمیم بگیری . فقط فکرتو آزاد کن و مثل همیشه همه چیزو در نظر بگیر .. باشه دختر کوچولو ؟
لبخندی زدم و گفتم :
- مثل همیشه آرامش بخشی !
- برو دیگه خودتو لوس نکن . وقتی تصمیم نهاییتو گرفتی به من هم خبر بده !

از اتاق که رفتم بیرون مامان جلوی تی وی نشسته و مشغول نوشیدن قهوه بود.