رمان یک سبد گل یاس از نسرین ثامنی
:نام کتاب:یک سبد گل یاس
:نویسنده:نسرین ثامنی
:حجم کتاب:2.67 مگابایت پی دی اف و 1.15 مگابایت اندروید و 1.04 مگابایت جاواو 405کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
باغ پهناور و وسیعی که پوشیده از گلهای الوان و درختان انبوه سر به فلک کشیده بود به وسیله ی نرده های نیزه ای سفید رنگی به حصار در آمده بود از ابتدای در ورودی راه پهن و سنگ فرش شده ای تا کنار عمارت اشرافی و زیبایی متعلق به خانواده ی رادمنش بود ادامه داشت. مقابل در عمارت ،اتومبیل رادمنش که ساعتی پیش میهمانان خود را از فرودگاه مهرآباد تا به منزل رسانده بود دیده می شد.
:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
:دانلود رمان یک سبد گل یاس از نسرین ثامنی فرمت پی دی اف
:دانلود رمان یک سبد گل یاس از نسرین ثامنی فرمت اندروید
:دانلود رمان یک سبد گل یاس از نسرین ثامنی فرمت جاوا
:دانلود رمان یک سبد گل یاس از نسرین ثامنی فرمت epub
قسمتی از متن رمان:
باغ پهناور و وسیعی که پوشیده از گلهای الوان و درختان انبوه سر به فلک کشیده بود به وسیله ی نرده های نیزه ای سفید رنگی به حصار در آمده بود از ابتدای در ورودی راه پهن و سنگ فرش شده ای تا کنار عمارت اشرافی و زیبایی متعلق به خانواده ی رادمنش بود ادامه داشت. مقابل در عمارت ،اتومبیل رادمنش که ساعتی پیش میهمانان خود را از فرودگاه مهرآباد تا به منزل رسانده بود دیده می شد.
کمی دورتر در طرف راست ساختمان در میان باغچه ای پر از گل و سبزه که عطر آن با وزش ملایم نسیم شامه را نوازش می داد،آلاچیق زیبایی قرار داشت که به سبک اروپایی ساخته شده بود و وسط آن میز مدوری به چشم می خورد. دو زن و سه مرد دور میز روی صندلی های مخصوص به خود در حال نوشیدن چای و خوردن کیک بودند و در همان حال با یکدیگر گفتگو می کردند.
خانم میزبان زن بلند بالا و خوش اندام و با تشخصی بود که با وجود کهولت سن هنوز رگه های جذابیت و وقار دوران جوانی در چهره اش
آشکار بود.سیمای شادابش حکایت از آن داشت که در جوانی زن زیبا و دلربائی بوده است .در جانب راست او دختر برادر شوهر مرحومش نشسته بود نامش ساغر بود و سنش از سی سال تجاوز نمی کرد با این وصف به دلیل طرز لباس پوشیدن و نوع آرایشش همانند دختران بیست ساله به نظر می آمد در سمت دیگر خانم سال خرده که همه ترجیحاً او را مادربزرگ خطاب می کردند ویلیام شوهر آمریکایی ساغر دیده می شد .ویلیام چهل ساله بود اندامی باریک و بلند داشت موهایش طلائی و چشمانش به رنگ آبی بود.کمی فارسی بلد بود و حروف ها را دست و پا شکسته و به طور خاصی تلفظ می کرد.در کنار او آقای حسام رادمنش یگانه فرزند و وارث خانم میزبان قرار داشت .هوتن تنها پسر رادمنش هم در کنار ویلیام و ساغر نشسته بود کمتر سخن می گفت و بیشتر گوش می کرد.
مادر بزرگ برای دومین بار قوری خوش نقش و نگاری را که در کنار سایر سرویس ها قرار داشت به دست گرفت. در حالی که فنجان ساغر را از چای پر می کرد خطاب به او پرسید:
- سفر چطور بود عزیزم؟
ساغر با هیجان دستهاشو از هم باز کرد و گفت:
- عالی بود مادربزرگ!در طول راه اصلاً احساس خستگی نکردم
ویلیام که مشغول صحبت با رادمنش بود به طرف مادربزرگ برگشت و گفت:
- کیلی کوب!من ایران را دوست داشت.من در نظر داشت که به رامسر رفت و از دریا دیدن کرد.
مادر بزرگ برای دیگران هم چای ریخت و از ساغر پرسید:
- می خواید به رامسر برید؟
- بله مادربزرگ.سپیده دعوتمون کرده.
- می خواید به همین زودی مارو ترک کنید؟ من هنوز شما رو سیر ندیدم.
- نه مادربزرگ.فعلاً چند روزی اینجا می مونیم.
مادربزرگ بادبزن طرح چینی خود را به دست گرفت و گفت: