رمان گوش کن به صدای باران از کاربران نودوهشتیا

 

Gosh-kon-be-sedaye-baran

 
:نام کتاب:گوش کن به صدای باران
:نویسنده:کار گروهی کاربران نودوهشتیا
حجم کتاب:6.11 مگابایت پی دی اف و 2 مگابایت اندروید و 1.48 مگابایت جاواو 685کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
تمنا که تنها دختر پدر و مادرش است برای پسرعمه اش که در خارج زندگی می کند خواستگاری می شود ولی مادر تمنا مخالف سرگرفتن این وصلت است و ترتیبی می دهد تا تمنا را از دسترس خانواده شوهرش دور کند ، تمنا به خواست مادرش به شهر دیگری می رود و آنجا...

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

 :دانلود رمان گوش کن به صدای باران از کاربران نودو هشتیا با فرمت پی دی اف

:دانلود رمان گوش کن به صدای باران از کاربران نودو هشتیا با فرمت اندروید

 :دانلود رمان گوش کن به صدای باران از کاربران نودو هشتیا با فرمت جاوا

 :دانلود رمان گوش کن به صدای باران از کاربران نودو هشتیا با فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

هی خانوم خوشگله...بیام پیشت بشینم تنها نباشی؟
نگاهم را از کف کوچه به سمت صدا گرفتم ، دیدم پسر جوانی با خنده به طرفم می آید ، واقعا اعصاب این یکی را نداشتم ، نیم ساعتی بود که سر قرار حاضر بودم ولی الهام طبق معمول دیر کرده بود و مجبور شده بودم تا بیاید همانجا روی جدول کنار کوچه بنشینم ولی از آن موقع تا الان هر کسی که از کنارم می گذشت یه متلکی بهم می انداخت و بعد از کلی بی محلی من راضی به رفتن می شد اما این یکی خیلی بچه پررو بود ، ده دقیقه بود با آن چشمهای وزغی اش از آن طرف کوچه به من خیره شده بود و با حرکت ابرو به من اشاره می کرد ، نمی دانم پیش خودش چه فکری کرده بود که حالا با اعتماد به نفس تمام آنطور نیشش را باز کرده و به سمتم می آمد ، از جایم بلند شدم و گفتم :
-لازم نکرده...
خندید و روی جدول نشست ، همانطور که نگاهش به من بود گفت :
-به ما بی محلی نکن دیگه...
دستم را روی پیشانی گذاشتم و با کلافگی به انتهای کوچه نگریستم ، اگر الهام را می دیدم با دستهای خودم خفه اش می کردم ، نیم نگاهی به پسر جوان کردم هنوز نیشش باز بود ، نمی دانستم چکار کنم ، چند قدمی آنطرف تر رفتم دیدم او هم بلند شد و به دنبالم آمد به سمتش برگشتم و گفتم :
-برو پی کارت دیگه...
نیشخندی زد و گفت :من کار ندارم که...
با حرص به موهای فشن و اتو کشیده اش نگریستم و با خود گفتم :
-معلومه از اون بیکار هایی...موهاشو نگاه کن...مثل خروس تاج گذاشته...
نفس عمیقی کشیدم و دوباره به انتهای کوچه نگریستم ، چند بار با ناباوری چشمانم را بسته و باز کردم ، یعنی 206 قرمز متعلق به الهام بود ؟ پوزخندی زدم و با خود گفتم :
-آره دیگه...فقط الهام کله خرابه که اینجوری میرونه...
صدای پسر جوان در گوشم پیچید :
-بابا طرف سر کارت گذاشته...ولش کن...من یکی همه جوره هواتو دارم...
به سمتش برگشتم و در حالیکه ابروانم از شدت خشم در هم فرو رفته بود گفتم :
-بچه جون...اگه جونتو دوس داری بزن به چاک....
با تعجب به من نگریست و خندید سپس گفت :
-خوشم اومد ازت...دختره باحالی هستی ها...
و ناگهان دستش را به طرفم دراز کرد، اصلا انتظار نداشتم ، یکه خوردم و با جیغ کوتاهی که از دهانم بیرون می آمد دستش را با پشت دست پس زدم ، شانس آوردم الهام همان موقع رسید و با بوق خفنی که روی ماشینش گذاشته بود باعث شد پسر بیچاره چند متری به هوا بپرد .
الهام : هوی...بچه سوسول...داری چه غلطی می کنی؟
به الهام که سرش را از پنجره ماشین بیرون آورده بود نگریستم و نفس راحتی کشیدم ، الهام جثه ریزی داشت و در ظاهر دخترآرامی بود ولی به قول خودش با همین چهره مظلومش همه را فریب می داد چون کسی به جز من که دوست صمیمی اش بودم و خانواده اش نمی دانست که الهام چه دختر شر و بازیگوشی هست ، حتی مادرش هر وقت مرا می بیند با التماس می گوید :
-تمنا جون قربونت برم...دست این الهام رو بگیر یه دوساعت ببرش بیرون ...از دستش عاصی شدم...
با یادآوری چهره آشفته مادر الهام خنده به لبانم نشست و مانند دیوانه ها شروع کردم به خندیدن...
الهام : چیه تمنا....؟ می بینم که دیوونه شدی باز...
نگاهم به الهام افتاد که طلبکارانه به من می نگریست ، اطرافم را نگاهی کردم و گفتم :
-کو پس؟!
الهام نیشخندی زد و گفت : رفت توی بغل مامیش...
با تعجب گفتم : واقعا در رفت...
الهام : بچه تو چی فکر کردی؟! به من میگن تندر ...یه نیگاه کنم طرف مثل صاعقه زده ها در میره...
خندیدم و گفتم : الهام تندر ...چرا توی رانندگی اینقدر عقبی؟