رمان کویر تشنه از مریم اولیایی
:نام کتاب:کویر تشنه
:نویسنده:مریم اولیایی
:حجم کتاب:4.31 مگابایت پی دی اف و 1.25 مگابایت اندروید و 1.14 مگابایت جاواو 473کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
مینا دختر زیبایی است و خواستگارن زیادی دارد آنان به تازگی با خانواده ایی اشنا شدند که با شعور پولدار و فهمیده هستند پسر این خانواده عادل پسر زیبایی است و خواستگارمینا است ولی مینا فقط او را برای دوستی میخواهد ولی دوست ندارد که با او ازدواج کند .مینا به پسر عمو عادل علاقهمند است و مایل به ازدواج با اردشیر است ولی با مخالفت خانواده روبرو میشود و بدون عشق با عادل ازدواج میکند .عادل زندگی سرشار از تفاهمی را با او آغاز میکند ولی اردشیر دست از سر مینا بر نمیدارد و دل هوسباز مینا کار دستش میدهد
:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
:دانلود رمان کویر تشنه از مریم اولیایی با فرمت پی دی اف
:دانلود رمان کویر تشنه از مریم اولیایی با فرمت اندروید
:دانلود رمان کویر تشنه از مریم اولیایی با فرمت جاوا
:دانلود رمان کویر تشنه از مریم اولیایی با فرمت epub
قسمتی از متن رمان:
از هفت هشت سالگی یادم می آید هر وقت سر خاک پدر می رفتیم، مادر به جای اینکه سر مزارش فاتحه بخواند، ناسزا میگفت.او را لعنت میکرد و برایش طلب زجر و شکنجه میکرد. به سینه اش می کوبید و می گفت: "مرد، خدا نیامرزدت. خدا هر چی ظلم به من و اون کردی سرت بیاره. تنت تو قبر بلرزه که مثل زلزله زندگی من و این بچه رو ویرون کردی." آن لحظه خیلی ناراحت و عصبی میشدم، اما بعد که میگفت: "آخه هنوز هم دوستت دارم. دلم برات میسوزه. حاضر بودم با خودت زندگی میکردم، اما الان آن قدر انتظارشو نمیکشیدم." گیج میشدم. مثل درمانده ها سر در نمیاوردم.
سیزده چهارده ساله که شدم، بالاخره جرات کردم و پرسیدم: "به چه حقی بابامو نفرین میکنی؟ اون دستش از دنیا کوتاهه. مگه چیکار کرده؟ ما که تو ناز و نعمتیم. چی برات کم گذاشته؟ دوستش هم که داشتی.دوستت هم که داشته!"
مادر با چشمهای اشک آلودش به من نگریست. حرف گنگی در نگاهش سرگردان بود که به بیان در نمی آمد. دوباره به سنگ قبر چشم دوخت و این بار با صدای بلندتری نالید: "خدا، چی کار کنم؟ تا کی این همه درد و غصه رو تو دلم بریزم؟ این بچه رو چطور قانع کنم؟"
باز این ضجه*هایش مرا محکوم به سکوت کرد. اما آخر تا کی باید بیجواب میماندم؟ بنابراین از رو نرفتم و هنگام بازگشت، در حالی که رانندگی میکرد، از او پرسیدم: "مامان آدم حسابم کن و جواب سوالم را بده. من می خوام بدونم بابام کی بوده. این حق منه."
-تو عزیز دل منی. تو امید زندگی منی، قربونت برم. اما نمیتونم الان به تو تفهیم کنم که چی به ما گذشته. به دلایلی نمیتونم، دخترم.
-آخه یعنی چی؟
-یعنی اینکه وقتی بزرگتر شدی و فهمیدی حق چیه و معنی بعضی کلماتو بهتر درک کردی، وقتی عقلت آنقدر رشد کرد که درست قضاوت کنی، اون وقت بهت میگم. قول میدم. الان زوده. بدتر افکارت پریشون میشه.
هفده ساله که شدم، چون ظرفیتم پر بود، لب گشودم و پرسیدم: مامان تو اصلا بابامو دوست داشتی؟
-خوب معلومه. بله که دوستش داشتم.
-منظورم وقتیه که زنش شدی.
-نه
-برای من بابای خوبی بود؟
مادر کلافه به نظر میرسید. آنقدر سکوت کرد که گفتم: خوب فهمیدم. بابای خوبی واسه م نبوده. اما میخوام بدونم پس چرا به خودمون زحمت میدیم میریم سر خاکش؟
-ببین، دخترم، چون چیزی از زندگی ما نمیدونی، نمیتونم جوابی بهت بدم. تو بابای خیلی خیلی خوبی داشتی. یه بابای نمونه. اما..... اما...... دختر، دست از سرم بردار. آنقدر نمک روزخمم نپاش. هر موقع وقتش بشه، خودم بهت میگم دیگه.
-دست بردار نیستم. کاری نکن سر به بیابون بذارم، مامان. حالم خیلی بده. دیگه تحمل ندارم. دارم روانی میشم. همین روز هاس که سر خاک من هم بیای ها! گفته باشم.
-خدا نکنه. این حرفها چیه؟ من دلم به تو خوش، سپیده.