رمان پارسا از منیر مهریزی مقدم

 
:نام کتاب:پارسا
:نویسنده:منیر مهریزی مقدم
حجم کتاب:2.92 مگابایت پی دی اف و 0.96 مگابایت اندروید و 824 کیلو بایت  و 315 کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
رویا بعد ازورشکستگی و مرگ پدر کارخانه دار و ثروتمند خود با داشتن مدرک مهندسی معماری تصمیم میگیرد مدتی را در خانه خانم سعادت و به پرستاری از این پیرزن بیمار که تنها پسرش (پارسا) در خارج از کشور به تحصیل مشغول است بگذراند ولی با بازگشت ناگهانی پارسا قبل از موعد مقرر زندگی شکل دیگری به خود میگیرد و ....

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

 :دانلود رمان پارسا از منیر مهریزی مقدم با فرمت پی دی اف

 :دانلود رمان پارسا از منیر مهریزی مقدم با فرمت اندروید

 :دانلود رمان پارسا از منیر مهریزی مقدم با فرمت جاوا

 :دانلود رمان پارسا از منیر مهریزی مقدم با فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

رویا در تلاش برای راضی‌ کردن عمه بود.
- عمه جون خواهش می‌کنم انقدر اصرار نکنید من تصمیم خودمو گرفتم.
- آخه دختر عزیزم من که نمیگم تو کار نکن بکن ولی‌ کاری که در شانت باشه.
رویا دستهی چرک عمه رو در بین دستهایش گرفت، فشرد و ملتمسانه گفت:
باور کنید نمی‌خوام رو هرفتن نه بیارم. ولی‌ آخه مجبورم خودتونم شاهد بودید که پیدا کردن کاری مناسب تر شق این در و اون در زدم اما نشد حالا این کار هم موقته فقط می‌خوام بیکار نباشم.
عمه پیشانی اوووو را بوسید به چشمان عسلی و خوش رنگش خیر شد و گفت: اصلا چرا میخی‌ کار کنی‌؟ بهت قول میدم نذارم سختی بکشی . درسته که هر کاری بکنم نمیتونم راحتی خانهٔ پدرت رو برات فراهم کنم اما سعی‌ خودم رو می‌کنم در ضمن خانهٔ مرحوم مدرتم که برات مونده اون مردک کلاه باردار که نتونسته بالا بکشه. همون کم سرمایه‌ای نیست.
- آره ولی‌ اونجا رو گذشتم برای
 
یک موقیعت مناسب بذارید یک شریک خوب و مطمئن پیدا کنم و بتونم شرکتی سرپا کنم اون موقع می‌تونم از خونه به عنوان یک سرمایه خوب استفاده کنم. باور کنید خودم هم روی این کاری که پیدا کردم حساب نمیکنم بازم میگم این کار موقته.
عمه دیگر نتوانست اعصابش را مهر کند:
- چرا نمی‌خوای بفهمی دختر این کاری که می‌‌خوای بکنی‌ به نوعی کلفتیه اگه مرحوم برادرم زنده بود هرگز اجازه نمیداد همصین کاری و بکنی‌.
رویا متعجب از این حرف عمه گفت:
-از شما بعید که این حرفا رو میزنید به این کار توی کشورهای ارو پایی‌ میگن منس با اون چیزی که شما میگید زمین تا آسمون فرق داره من اونجا دست به سیاه و سفید نمیزنم فقط همیشه اون خانم پیر هستم که تنها نباشه. همونطور دارو‌هاشون رو به موقع بهشون میدم آمپول‌هاشون رو تزریق می‌کنم و فشار خنشن رو میگیرم همین خدمتکار ها حتی به کارهائ من هم میرسند
-ولی‌ اینجا ایرنه مردم میگن عمه‌اش مجبورش کرده بره کار کنه .
رویا بلند شد و سینی فنجنها رو از روی میز برداشت در حالیکه به طرف آشپز خانه میرفت گفت: مردم زیاد حرف میزنن بهترین کار اینه که گشها مون رو ببندیم و به کار خودمون برسیم.
صدای زنگ تلفن بلند شد عمه گوشی کنار دستش را برداشت.
- الو بفرمایید ؟
-سلام عمه جون منم پریسا.
-سلام عزیزم حالت چطوره؟
-ممنونم عمه خوبه خوبم حال شما چطوره؟
- اگه این دختر حالی‌ بذاره.
 
- چطور؟ مگه شما حریفه ایه ذره دختر نمیشید. اگه اذیت می‌کنه تنبیهش کنید و بندزیدش تو انباری تا موشا بیان بخورنش و راحت بشیم .
رویا سرش را از آشپزخانه بیرون آورد و به معنی فال گوش ایستادن دستش را کنار گوشش گذشت عمه خندید و جواب داد:
- آخه حیفم میاد مشکل اینه که خیلی‌ دوسش دارم و همین دست و پام رو بسته.
رویا دو دستش را روی سینه گذشت و تعظیم کرد عمه دوباره خندید و به پریسا گفت:
- عمه جون تو چطور دوستی‌ هستی‌؟‌ای چیزی بهش بگو شاید حرف تو رو بخره من که زبونم مو در آورد و فایده هم نداشت.
حرف حرف خودشه و بس.
-‌ای بابا حرف شما رو گوش نمیده من که دیگه هیچی‌.سنگین ترم که چیزی نگم. شما هم از من میشنوید خودتون رو اذیت نکنید میدونید که اون کار خودش رو می‌کنه.
-اینو می‌دونم ولی‌ آخه نگرانم چی‌ کار کنم؟