دانلود رمان همیشه یکی هست

 
 
نام کتابنام کتاب : همیشه یکی هست
نام نویسنده نام نویسنده : mehrsa_m
حجم حجم : 5 mg
خلاصه داستانخلاصه داستان: دختری که برای  گذروندن زندگیش تو جامعه پر از مشکل و فساد مجبور شده احساست دخترونشو  تو خودش سرکوب کنه و روز های سختی رو پشت سر گذاشته...زندگی اتفاقاتی رو پیش روش میذاره که کمی از مشکلات دورتر میشه و کم کم احساسات دخترونه خودشو پیدا میکنه و همون احساساتی که یه روز ازشون فرار میکرده حالا برای جذاب و خواستنی شده ...

t_logoکانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنیدt_logo

فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF
Admin : دوستان عزیزی که قصد خوندن رمان توی موبایلشون دارن میتونن با دانلود اپلیکیشن های پی دی اف خوان ، خیلی راحت از کتاب های فرمت پی دی اف استفاده کنند .

دریافت کتاب دریافت  کتاب فرمت PDF

 رمان طالع ماه از مهرساmehrsa_m

قسمتی از متن رمان :
ناراحت بودم . ته دلم واقعا میسوخت . از این همه توهینی که بهم کرده بود . حالا تا یکم به سر و ریختم رسیده بودم دیگه اشکال نداشت جلوی مهموناش ظاهر بشم ؟ چشمام میسوخت ولی جلوی خودم و گرفته بودم . من واسه ی این چیزای کوچیک ناراحت نمیشدم . مهمون هیراد اومد بعد از 5 دقیقه سینی قهوه ها رو برداشتم و با قدمای محکم رفتم سمت اتاقش اول یه تقه به در زدم و بعد که صداش و شنیدم وارد شدم . مهمونش یه پسری بود تقریبا هم سن خودش . دولا شدم یه فنجون قهوه رو جلوی مهمونش گذاشتم که با یه لبخند مَکُش مرگ ما نگام کرد و گفت : - متشکرم خانوم . با اخمای در هم فقط سر تکون دادم . کنار میز هیراد رفتم فنجون دیگه رو روی میز گذاشتم .بوی خوبی میداد انگار دلم میخواست هی نفس بکشم . ولی خودم و خونسرد نشون دادم . هنوز اخمام تو هم بود . نگاهش و بهم دوخت و زیر لب گفت : - مرسی . برای اونم سری تکون دادم و از کنارش رد شدم . وقتی برگشتم تا در اتاق و ببندم دیدم که هنوز نگاهش به منه . اخمم و غلیظ تر کردم و در و بستم . داشتم به سمت آشپزخونه میرفتم هوز اخمام تو هم بود بدجور دلم ازش گرفته بود . هیچ کس من و آدم حساب نمیکرد ولی اون بد تر از همه بهم توهین میکرد . سها گفت : - سُرمه . بی توجه از کنارش رد شدم دوباره شنیدم که گفت : - سُرمه . بازم همینطور رد شدم یهو گفت : - بلبل خان . سرم و برگردوندم سمتش و گفتم : - کاریم داشتی ؟ اخماش و تو هم کرد و گفت : - مگه تو سُرمه نیستی ؟ 1 ساعته دارم صدات میکنم . بی حال گفتم : - شرمنده عادت ندارم . سری تکون داد و گفت : - عمو رحیم اومد کارت داشت گفت وقت کردی یه سر بری اتاقکش . با خوشحالی گفتم : - اِ ؟ مگه اومد ؟ - آره انگار تازه رسیده . - خدارو شکر شبا خیلی ستم بود تو این ساختمون تنها خوابیدن . چند دقیقه رفتم پیش عمو رحیم و برگشتم . طفلی برام سوغات آورده بود . همه رو گذاشتم تو اتاقم و دوباره برگشتم بالا . مهمون هیراد داشت میرفت جلو در کم مونده بود با سر برم تو شکمش
 
منبع:mehrsa-m.ir