رمان نسیمی در کویر از طاهره خاکریزی
:نام کتاب:نسیمی در کویر
:نویسنده:طاهره خاکریزی
حجم کتاب:1.37 مگابایت پی دی اف و767 کیلوبایت اندروید و 630کیلوبایت جاوا و 136کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
دختر زیبایی است که با مادر و پدر ش زندگی میکند. مادری که از خیانت پدر ناراحت است. شبی در مهمانی دوستش نازنین با چند پسر آشنا می شود. بی محلی و زیبایی نگار پسران را تحت تاثیر قرار میدهد و هر یک در تلاشند توجهش را به خود جلب کنند. نگار محلی به رفتارشهایشان نمیگذارد تا اینکه…
:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
:دانلود رمان نسیمی در کویر از طاهره خاکریزی با فرمت پی دی اف
:دانلود رمان نسیمی در کویر از طاهره خاکریزی با فرمت اندروید
:دانلود رمان نسیمی در کویر از طاهره خاکریزی با فرمت جاوا
:دانلود رمان نسیمی در کویر از طاهره خاکریزی با فرمت epub
قسمتی از متن رمان:
صدای قارقار کلاغ ها تمام فضای باغ را پر کرده بود. دختری با صورتی گندمگون, چشمانی سیاه و وحشی و ابروانی کشیده, بینی متناسب و لبانی گرد و اغواگر, موهای سیاه و اندام ظریفش که تمام خصوصیات یک دختر شرقی را در او جمع کرده بود, روی صندلی روبه روی تابلوی بوم سرگرم کشیدن نقاشی بود. دو چشم سیاه او تمام گل های باغچه را همچون تشنه ای می نوشید و به عمق چشمانش میکشید و به دستهایش می ریخت و دستها با چابکی و ظرافت خاص یک نقاش زبردست بر روی بوم میریخت.تمام این خصوصیات متعلق به کسی جزنگار نبود. دختری ظریف و حساس ومهربان و در عین حال بسیار مغرور. پدرش آقای شکیبا یکی از ثروتمندان شهر بود.
نگار با شنیدن صدای مادرش دست از نقاشی کشید و به طرف مادرش رفت. پس از خوردن نهار به طرف اتاقش رفت و طبق عادت همیشگی بر روی میز توالت نشست.آرایش و پوشیدن لباس نیم ساعت طول می کشید. پس از خداحافظی از پدر و مادر سوار ماشینش شد و براه افتاد. هنوز مسافتی را طی نکرده بود که تلفن همراهش به صدا در آمد:
_بله؟
:الو... سلام نگارخانوم...چطوری؟!
_سلام... چطوری یاسمن؟
:خوبم... مقصدت کجاست؟ با کسی قرار نداری؟
_نه بابا دارم میرم شنا...
:برنامه شنا رو کنسل کن بیا دانشگاه باهات کار دارم.
_باشه... ببینم کلاس داری؟!
:دارم... ولی نمیرم.
_تا یه ربع دیگه دانشگام.
:باشه می بینمت.
_خداحافظ.
فصل 2 :
یاسمن حاصل طلاق یک ازدواج ناموفق بود پدرش توریست بود وبه همین دلیل اورا هرچند ماه یک بار می دید.ازمادرش هیچ خاطره ای نداشت بعد ازطلاق ازدواج مجدد کرده بود و یاسمن تنها همراه بامادربزرگش زندگی می کرد.ازنظراوتمام خوشی های دنیا در مجالس ***** بود وتقریبا تنوع و سرگرمی اش آشنایی با غیرهمجنسان خودش بود.
یاسمن پس ازنیم ساعت نگاررادرحیاط دانشگاه دید وبا چهره ای خندان به طرفش رفت.
_سلام نگارجون
:سلام... چطوری یاسی
_تعجب نکردی که چرا ازت خواستم بیایی دانشگاه؟!
:نه بابا... به کارهای عجیب و غریب تو عادت کردم... حالا بنال ببینم...
_راستش برای فردا شب بچه ها خونه ما ***** دعوت دارند.
:اینو که می تونستی پشت خط هم بگی!.
_غیر از اینکه برای مهمونی دعوتت کنم می خواستم تو رو با یکی از دوستان جدید شهروز آشنا کنم.
و بعد بدون اینکه منتظر جواب بماندچند قدم آنطرف تر رفت و به جوانی که قدی متوسط داشت اشاره کرد. به محض اینکه جوان اشاره یاسمن را دید به طرف هر دوی آنها قدم برداشت. در سلام دادن پیشقدم شد و دستش را برای آشنایی بیشتر به طرف نگار دراز کرد. نگار روبه روی خودش جوانی را با موهای بور کوتاه که با ژل مزین شده بود و ریشی مدور که بلوز و شلواری تنگ به تن داشت دید. با اشاره ی سر جواب سلامش را داد. یاسمن وقتی دید نگار تمایلی برای دست دادن ندارد بحث را عوض کرد و گفت: خب!! نگار جان اسم این آقا کامرانه! خیلی دوست داره باهات آشنا بشه.