رمان موژان من از مهرسا mehrsa_

 
 
نام کتابنام کتاب : موژان من
نام نویسنده نام نویسنده : mehrsa_m مهرسا
حجم حجم : 2.5 mg
خلاصه داستانخلاصه داستان:
سخت است یک طرفه عاشق شدن . باید حتما کسی باشد که دوستت داشته باشد و دوستش داشته باشی . این همه یک طرفه بودن آدم را به مرز جنون میکشاند . شاید به تصمیمی ختم شود که زندگی نفر سومی را بازیچه قرار دهد . باید کسی باشد که نم نم تو را با احساساتش آشنا کند . تو را به خود عادت دهد و همه جا حمایتت…

t_logoکانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنیدt_logo

فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF
Admin : دوستان عزیزی که قصد خوندن رمان توی موبایلشون دارن میتونن با دانلود اپلیکیشن های پی دی اف خوان ، خیلی راحت از کتاب های فرمت پی دی اف استفاده کنند .

دریافت کتاب دریافت  کتاب فرمت PDF

باقی کتب نویسنده:

رمان طالع ماه از مهرسا mehrsa_m

رمان همیشه یکی هست از مهرساmehrsa_m

  رمان بانو سرخ از مهرسا mehrsa_m

 
قسمتی از متن رمان :
نه حسادت نکردم . خواستم بدونم با کی میخوای پیاده روی کنی ؟ - : نمیدونم شاید انتظار داشتم که اسم و من و بگه ولی رادمهر نفوذ ناپذیر تر از این حرفا بود گفت  مگه آدم نمیتونه تنهایی پیاده روی کنه ؟ -  . چرا حق با توئه - رادمهر سعی کرد لبخندش و از چشم من دور کنه ولی دیدم که لبخند محوی روی لبش نشسته . تا وقتی به خونه ی سیما جون   . رسیدیم دیگه حرفی نزد ماشین و پارک کرد و هر دو با هم وارد شدیم . بابا و مامان جلوی در به استقبالمون اومده بودن . اول مامان ( سیما جون ) من و توی  : بغلش گرفت و همدیگه رو بوسیدیم بعد نگاهی بهم کرد و گفت  . ماشالله هر روز عروسم خوشگل تر میشه - از تعریفی که جلوی رادمهر ازم کرده بود خجالت کشیدم و سر به زیر انداختم . بابا هم من و در آغوش گرفت و روی موهام بوسه ای  : نشوند . با تعارفشون داخل رفتیم به آروم جوری که فقط سیما جون بشنوه گفتم مامان میخوام لباس عوض کنم کجا برم ؟ -  . برو توی اتاق رادمهر لباست و عوض کن دخترم - میدونستم اتاق سابق رادمهر کجاست . به سمت اتاق رفتم و در و بستم . مانتو و روسریم و در آوردم و شلوارم و با دامن صورتیم عوض کردم . توی آینه ی قدی اتاق نگاهی به خودم انداختم و از اتاق خارج شدم . رادمهر و بابا مشغول حرف زدن بودن و متوجه  : اومدنم نشدن . مامان با دیدنم لبخندی زد و گفت چقدر این رنگ بهت -  .  میاد عزیزم با این حرف مامان رادمهر سرش و به طرفم برگردوند و چند لحظه ای نگاهش روم ثابت موند . زیر نگاهش داشتم خجالت میکشیدم  : . سیما جون از جا بلند شد و گفت  . عزیزم برو کنار رادمهر بشین تا من برم چای بیارم براتون -
 
منبع: mehrsa-m.ir