رمان ملودی قلب من از صدیقه احمدی

 
:نام کتاب:ملودی قلب من
:نویسنده:صدیقه احمدی
:حجم کتاب:1.81  مگابایت پی دی اف و 1.02  مگابایت اندروید و 944 کیلو بایت جاواو 318 کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
دختری بنام پریچهر که یک خواهر داره و مادرش رو در کودکی از دست داده با دیدن استاد موسیقی خواهرش عاشق اون میشه، پریچهر به خوابهاش اعتماد زیادی داره و در عالم رویا مادر ش نوید اینو میده که در سال 1355 به دنبال اون میادو.........

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

:دانلود رمان ملودی قلب من از صدیقه احمدی با فرمت پی دی اف

:دانلود رمان ملودی قلب من از صدیقه احمدی با فرمت اندروید

:دانلود رمان ملودی قلب من از صدیقه احمدی با فرمت جاوا

:دانلود رمان ملودی قلب من از صدیقه احمدی با فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

"پری!کتاب فارسی من کجاسب؟"
"پری!تو باز کتابهای منو مرتب کردی که همه ی وسایلم گم بشه ؟خودکار قرمزم کجاست؟"
"پری! دیرم شده،غذای معلم پیانوی منو حاضر کردی؟"
هرصبح که خواهر و برادریم می خواستند به مدرسه بروند و هر یعدازظهر که همه آنها کلاس اضافه بر مدرسه داشتند،این پری پری گفتن ها در خانه ما اوج میگرفت و کلافه ام می کرد،بخصوص آن روز بعداز ظهر که بی حوصله گی ام مزید بر علت هم شده بودو بی دلیل اعصابم خرد بود.تصمیم گرفتم بر خلاف همیشه به هیچ کدام از این امر و نهی ها اعتنایی نکنم،ولی وقتی خواهرم گل اندام گفت:"غذای معلم پیانوی منو حاضر کردی ."از جا بلند شدم و و بطرف آشپزخانه رفتم.یک شیشه ترشی سیر و یک قابلمه لوبیا پلو را به خواهرم دادم و با عصبابیت گفتم:"گلی توآنقدر تنبل و بی عرضه ای که حتی نمی توانی غذای معلمت رو حاضر کنی!"
خواهرم با خنده ی حرص آوری گفت:"به من چه مربوط که تو می خوای ثواب کنی؟باید حتما کباب بشی تا دست از سر ثواب بیجات برداری؟"
منظور گلی رو نفهمیدم و گفتم:"بیچاره گرسنه س!"
با خشم گفت:"به من چه که دل تو برای هر گرسنه ای می سوزه!تا حالا کی شنیده که علاوه بر شهریه،باید غذاهم واسه ی معلم برد؟"
"اگه همه شاگرداش براش غذا می بردن که اون هیچ وفت مجبور نبود غذا بپزه."
قابلمه رو از دست من گرفت و گفت:"مگه همه مثل تو خل شدن ؟همه می دونن که مردها هیچ ظرفیت این رو ندارن که یه زن از راه دلسوزی بهشون لطف کنه!فوری به خودشون می گیرن و به راه بد تعبیر می کنن. من هم برای اینکه استاد درباره ی تو فکر بد نکنه بهش گفتم خواهرمن دیوونه س،چپیده تو آشپزخونه و هی از صبح تا شب غذا می پزه و میده به دروهمسایه و دوست و آشنا!"
ضربه ی محکمی پشت دست گلی زدم و گفتم:"تو غلط کردی که بدی منو پیش یه مرد غریبه گفتی.خودت دیونه ای که پات یه ثانیه تو خونه بند نمیشه!"
بعد که به خود آمدم و معنی حرف گلی را فهمیدم،با پشیمانی قابلمه را از دستش گرفتم و گفتم:"نکنه حرفی بهت زده؟ببینم فکر بدی درباره ی من کرده؟تو که میدونی من هنوز چشمم به اون نیفتاده که از روی قصد و غرض بهش محبت کنم!"
گلی دهانش را به یک طرف کج کرد و گفت:"هر دفعه که براش غذا می برم میگه ما بالاخره سعادت پیدا نمی کنیم این خواهر شما رو ببینیم؟یه سال داریم دستپخت خوشمزه شو می خوریم ولی هنوز چشممون به جمالشون روشن نشده."
آهی از سر بیچاره گی کشیدم و گفتم:"تو که میدونی نیت من فقط سیر کردن شکم گرسنه هاس و کاری ندارم که این گرسنه استاد پیانوی تو باشه یا گدای سر چهارراه!یکی از تنیلی گرسنه س،یکی از بیحوصله گی و یکی از بی پولی.به هر حال گرسنه با گرسنه فرق نداره!"
گلی قابلمه رو از دستم قاپید و با اعتراض گفت:"استاد نه تنبله،نه بی حوصله و نه بی پول!اون وقت عزیزوباارزشش رو صرف ساختن یه آهنگ می کنه نه پخت و پز!ترجیح میده دو دقیقه یه نیمرو بپزه و بقیه وقتش رو کتاب بخونه و پیانو بزنه!"
فریاد زدم""تو باید براش توضیح می دادی که من منظوری جز خدمت و دلسوزی ندارم."
خندید و گفت:"حالا چه زود بهت بر خورد و موضوع رو جدی گرفتی!تعریفت رو پیشش کردم.واسه همین خیلی مشتاقه تو رو ملاقات کنه پریچهر خانم."