رمان معمای عشق از نسرین سیفی
:نام کتاب:معمای عشق:نویسنده:نسرین سیفی
:حجم کتاب:3.62مگابایت پی دی اف و 1.06مگابایت اندروید و 980کیلو بایت جاوا و 350کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
داستانی در مورد دکتر روانشناسی بنام کسری راد که بعد از برگشت از فرانسه در تیمارستانی شروع به کار می کنه و در انجا با دختری بنام سوانا که مریض بوده اشنا می شه و باقی ماجرا که چطور سعی می کنه به سوانا کمک کنه ...
:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
:دانلود رمان معمای عشق از نسرین سیفی فرمت پی دی اف
:دانلود رمان معمای عشق از نسرین سیفی فرمت اندروید
:دانلود رمان معمای عشق از نسرین سیفی فرمت جاوا
:دانلود رمان معمای عشق از نسرین سیفی فرمت epub
قسمتی از متن رمان:مقدمه:
کاش چشمهایم را می بستم و وقتی بازشان می کردم، دنیا یک جور دیگری بود؛ هر جوری جز آنچه که در آنم.
باز هم من، تو، قصه و باز هم مقدمه، مقدمه ای برای قصه عشق! داستان نسل امروز و دیروز، قصه آدم هایی که لحظه ها را برای رسیدن به چیزی که نمی دانند چیست پشت سر می گذارند و عشق مثل همیشه در آن سوی همه آرزوها خود را به نمایش گذاشته است.
و باز هم من و کاغذ و مقدمه و کلماتی که به دنبال یکدیگر برای شروع نقش می بندند. ذهنم را می کاوم و خیره می شوم به نقطه ای نامعلوم شاید که از فراسوی خیال، کلمات سر برآورند و من آزادانه آنها را به زنجیر بکشم.
داستان حاضر، داستان عشقی چند جانبه است و آدم ها اسیر دست سرنوشت، آنها به دنبال یکدیگر در تسلسلی باطل می گردند و هر یک به دنبال گمشده خویش می گردد و آنچه همیشه پیروز است، سرنوشتی است که از ازل برایشان رقم زده اند.
من ایمان دارم عشق همیشه پیروز است و سرنوشت ازلی انسان، همیشه زیباترین سرنوشتی است که خدا برای او بر لوح محفوظ نقش زده است.
نسرین سیفی
قسمت 1-1
با بی حوصلگی برای چندمین بار سری به اطراف چرخاندم و نگاهم روی صورت غزاله ثابت ماند. لبخندی زد و گفت:
- نگران چیزی نباش.
لبخندی تصنعی زدم و گفتم:
- نگران نیستم، حوصله ام سر رفته.
- نمی خوای بگی که آقای دکتر تحت فشار عصبیه.
با اندکی تغییر لحن گفتم:
- تیتر اول روزنامه ها، «دکتر روانشناس، پیش از استخدام در بیمارستان روانی، دچار جنون شده. دیدی دیدین!»
خندیدم، غزاله هم خندید و گفت:
- تصورشم مضحکه!
جدی شدم و گفتم:
- تو دنیا هر چیزی امکان پذیره.
با تردید نگاهم کرد. دست هایم را بالا آوردم و همان طور که سعی می کردم خودم را ترسناک جلوه بدهم، گفتم:
- مثل این که الان من یه دیوونه آدم خوارم و می خوام تو رو بخورم!
غزاله به قهقهه افتاد و ناگهان در باز شد. دست هایم را به طرز مسخره ای در دو طرف سرم نگاه داشته و دندان هایم را نمایان کرده روی مبل به طرف غزاله نیم خیز شده بودم. با کت و شلوار و کراواتی که زده بودم، در آن حالت بیشتر شبیه دلقک های سیرک بودم، تا یک روانشناس که مدرک خود را از یکی از معتبرترین دانشگاه های اروپا گرفته و حالا به ایران آمده تا کار درمان را شروع کند. به سرعت قد راست کردم. غزاله هم خجالت زده ایستاد و سلام کرد. مردی با موهای سفید و صورت اصلاح شده روبه رویمان ایستاده بود. غزاله خجالت زده گفت:
- معرفی می کنم، دکتر ایمانی، رییس بیمارستان.
زیر چشمی به دکتر نگاه کردم و اندیشیدم او الان چه تصوراتی در مورد من دارد. غزاله با دست به من اشاره کرد و گفت:
- آقای دکتر راد.
و با تردید اضافه کرد:
- بابا گفتن خدمت شما برسیم برای…
و سکوت کرد. دکتر ایمانی دست مرا فشرد و گفت:
- بله با هم صحبت کردیم، از آشناییتون خوشوقتم.
- منم همین طور.
تعارف کرد بنشینم و خودش روبه رویمان نشست. غزاله سر به زیر داشت. لبخند تلخی گوشه لبم نشست. دکتر ایمانی گفت:
- من آماده ام.
نگاهش کردم. غزاله که انگار منتظر این جمله بود گفت:
- بابا گفتن خدمت برسیم برای آقای دکتر. گفتن شما موافقت کردین دکتر اینجا بمونه.
سری تکان داد. از حالت صورتش نمی شد حدس زد در سرش چه می گذرد. غزاله با تردید ادامه داد:
- آقای دکتر که معرف حضور هستن؟
- بابا یه چیزایی بهم گفت.
بعد رو به من کرد و ادامه داد:
- اما خوشحال می شم شما خودتون بیشتر واسه ام توضیح بدین.
کمی خودم را روی مبل بالا کشیدم و صاف نشستم. غزاله نگران بود. صورتش را هاله ای از اضطراب در خود مچاله کرده بود. لبخندی اطمینان بخش زدم و گفتم:
- البته. کسری راد هستم، روانشناس، در دانشگاه سوربن درس خوندم.
مکث کوتاهی کردم و با لبخندی دوباره ادامه دادم: