رمان فرار از جهنم

خلاصه داستان:
باید یک باز این سرنوشت ناخواسته خلاص میشد . غربت و تنهایی باعث پذیرش این سرنوشت شده بود ... پذیرش سرنوشتی که زندگی جهنمی رو براش رقم زده بود .
هرچند که دنبال راه فرار بود ولی راهی براش باز نبود .. تنها راهی که فکر میکرد کلید فرار از تموم سختیا هست رو رفت و تازه فهمید رسیده به سختی اصلی ...
 
قسمتی از متن رمان فرار از جهنم:
متنفر بودم از همشون ...حتی یک ثانیه هم برای چاپلوسی کم نمیذاشتن.صورتمو فرو کردم تو بالشت اما خواب از سرم پریده بود ...بی حوصله از تخت کنده شدم صدای های که از بیرون میومدهر لحظه بیشتر میشد و دیگه ممکن نبود بتونم بخوابم.تا کنار پنجره چند بار بدنمو کش دادم حسابی اعظلاتم گرفته.رمان فرار از جهنم
********
گردن همه مات و مبهوت بسمت نیما چرخید .انداختن این متلک دیگه زیادی جسارت میخواست وچقدر جسور بودایندکتر نامی.دیدن صورت سرخ یغما خان دیدنی بودسکوتی که یهو به جو حاکم شد اونقدر سنگین شد که آوین بیحوصله از دیدن قیافه های درهم مهین و یغما که درستروبروش درحال جلز و ولز بودن ظرفشو هل داد عقبو و همینکه اومد بلند بشه صدای پر از کیینه یغما با انزجار بلند شد.-حتی اگر هم میلی به خوردن غذا نداری دلیل نمیشه به دیگران بی احترامی کنی.گردن همه مات و مبهوت بسمت نیما چرخید .رمان فرار از جهنم
********
مشتشو باز کوبید تو دیوار..از این مار خوش خط وخال بعیدم نبود.با این همه نزدیکی تموم این مدت دوتایی کنار هم تو خونه ..دور از ذهن نبود رابطه قوی بینشون شکل گرفته باشه.تنهایی آوینا نقطه ضعفی بود که نیما رو راحت تر به هدفش میرسوند.رمان فرار از جهنم
********
خدا میدونه چقدر تمرکز گرفتم تا صدام خش دار نباشه حرکت دستش روی موهام متوقف شد...دلم گرفت..سخت بود ولی ممکن...از یه جایی به بعد باید جلوی این پیچک لعنیتو که بدون مرز دور تنهاییم کشیده میشد وبالا میرفتو بگیرم باید نیما برخلاف میلم دور میشد دور میشد تا میون خاکستر تنهاییم حیف نشه..ترسم از این بود یکروز با شکستن دلش از کنارش رد بشم ..-لازم نکرده فکر کنی خودم یه جوری دست به سرشون میکنم عینه دفعات قبل. رمان فرار از جهنم
 
"دوستان توجه کنید متون قسمتی از متن رمان به صورت کاملا اتفاقی از رمان انتخاب میشود و متون منتخب نویسنده رمان نیست"