دانلود رمان عشق و احساس من از fereshteh27

eshghoehsase man

http://tak-site.com/ketab/1.gif.png نام کتاب : عشق و احساس من

http://tak-site.com/ketab/2.gif.png نام نویسنده : fereshteh37 کاربر انجمن نود و هشتیا

http://tak-site.com/ketab/3.png حجم : 5.80 مگابایت

http://tak-site.com/ketab/4.png خلاصه داستان:
داستان درباره ی دختری به اسم بهار است که با مادرش زندگی می کند..وضعیت زندگیشون زیاد خوب نیست تا حدی که اون مجبور میشه به محض اینکه دیپلمشو گرفت بره تو یه شرکت و بشه منشی اون شرکت..به خاطر زیبایی که داشته پسر رییس شرکت کیارش صداقت میاد خواستگاریش که بهار هم با اینکه علاقه ای به اون نداشته به خاطر وضعیتشون درخواستشو قبول می کنه و نامزد می کنند ..تو سفری که به شمال داشته با مرد جوونی رو به رو میشه که..اون هم کسی نیست جز سرگرد آریا رادمنش…توی مدت نامزدیش با کیارش خیلی اذیت میشه و ناخواسته و ناغافل مسیر زندگیش تغییر می کنه..البته در این بین سرگرد اریا رادمنش هم همراهشه..
و ادامه ی ماجراهایی که قراره توی این رمان برای بهار اتفاق بیافته..اتفاقاتی تلخ و شیرین..پر از فراز و نشیب که زندگی ساده ی بهار رو دست خوش تغییراتی قرار میده که بهار هرگز فکرشو هم نمی کرد زندگیش اینطور متحول بشه..
داستانی از عشق و دوست داشتن.. از یه دختر ساده با ظاهر و باطنی پاک و زیبا که تقدیر خواب های زیادی براش دیده و بهار باید با اون ها رو به رو بشه ولی اون تنها نیست.

http://tak-site.com/ketab/5.gif.png فرمت کتاب : PDF

http://www.tak-site.com/ketab/12.pngرمز عبور : www.tak-site.com

http://tak-site.com/ketab/11.gif.png با تشکر فراوان از mandana عزیز بابت تهیه این رمان زیبا.

http://tak-site.com/ketab/9.gif.pngدانلود رمان عشق و احساس من با فرمت pdf پی دی اف

رمان قرعه به نام سه نفر از fereshteh27
رمان قصه ی عشق ترگل از fereshteh27
 

منبع : http://www.forum.98ia.com/t506801.html

قسمتی از متن رمان :

دکتر اومد و زخم سرگرد رو معاینه کرد..خداروشکر عفونت نکرده بود..یه سری دارو که بیشترش پماد بود براش نوشت که یکی از پماد ها همراهش بود..گفت باید قبل از پانسمان روی زخمش مالیده بشه..
به خاطر سوختگی زخم جوش خورده بود و خونریزی نداشت..ولی جاش می سوخت و درد می کرد که با وجود این پماد طبق توصیه ی دکتر این سوزش ودرد رفع می شد..
بعد از رفتن دکتر..سرگرد رفت که به سروان محبی زنگ بزنه..من هم توی اتاق نشسته بودم..
بعد از ناهار حالم بهتر شده بود..دوست داشتم یه کم بخوابم..چشمام می سوخت..
تازه دراز کشیده بودم و چشمام داشت گرم می شد که در اتاق باز شد..
فصل دهم