دانلود رمان عسل از م.مودب پور

خلاصه داستان: عسل ، دختری هفده ساله که بعد از سال ها تحمل مشکلات خانوادگی حالا باید شاهد طلاق پدر و مادرش باشد و باید زندگی بدون مادر را تحمل کند ...
قسمتی از متن رمان عسل:
بھ سرعت گام بر می داشتم و زیر لب بھ او ناسزا می گفتم ، اما بادیدن آن غریبھ ھمھچیز از خاطرم رفت. انگار دنیای دیگری در برابر دیدگانم ساختھ شد. دقیقھ ای نگاھشکردم و عجیب اینکھ او ھم فقط نگاھم کرد ، گمان می کردم اگر بایستم با من حرف میزند اما ھیچ... بھ سرعت راه افتادم و در خانھ را باز کردم.مرجان بھ پیشوازم آمد و گفت: چقدر ناراحتی دختر!
********
بھ چشمانم نگاه کرد ، منتظر یک پرسش بود و با سکوتم ادامھ داد : فردا می رویمشمال ھمھ باھم.در دل گفتم: دریا.. جنگل...آسمان بارانی . خدای من ! فواد می تواند ھمھ ی اینزیبائی ھا را ببیند و این فوق العاده است.لبخندی بر لبم نشست کھ از نگاه پدر پنھان نماند .مریم وارد آشپزخانھ شد و با طنینی خشم گین گفت : ھمھ با ھم؟روی صندلی نشست و ادامھ داد : گمان می کردم فقط من و تو می رویم نادر!پدر خیلی مصمم گفت : عسل و فواد ھم فرزندان من ھستند و بھ این مسافرت نیازدارند.
********
نگاه سنگینی بھ چشمانم انداخت و گفت : راست می گویی ؟خدای من! چرا اینگونھ نگاھم می کرد ؟ بی اختیار گفتم: چرا اینگونھ نگاه می کنی؟زیر لب گفت: چون چشمان تو را خیلی دوست دارم . نگاه ھایت را...آخ ! بھ راستی او دوستم داشت ، این را از نگاھش خواندم . رمان عسل
********
ھمھ چیز را برای فاختھ تعریف کرده و گفتم: می دانی فاختھ او می خواست بھ منبگوید اما آنقدر تحت تاثیر چشمان عاشقم قرار گرفتھ بود کھ نتوانست بگوید ازدواجکرده است . خودش می گوید اگر آن روز در مغازه بھ تو می گفتم کھ پس از ازدواجتو من ھم ازدواج کردم حتما می شکستی و من طاقت شکستن تو را نداشتم او گفت کھمی خواستھ بھ من کم کم ھمھ چیز را بگوید اما وقتی وسعت عشق مرا شناخت دیگرنتوانستھ ، حتی او می خواست این موضوع را بھ سحر بگوید و او را فدا کند .- خوب دیوانھ چرا نگذاشتی؟ رمان عسل
********
حرفی نمی زد ، گریھ بھ او فرصت نمی داد و حتی نفس کشیدنش ھم با مشکل روبھرو شده بود . آنچنان می گریست کھ نمی تواستم مانع لرزش بدنش بشوم ، چراغ راروشن کرده و با دیدن چھره ی در ھم شکستھ اش بھ وحشت افتادم .رمان عسل
********
طنین اندوھناک او مرا نگران تر از پیش کرد و از اینکھ می دیدم او توجھ تمام دخترھاو دبیران جوان را بھ خویش معطوف کرده ، از حسادتی دخترانھ لبریز شده و تلاشکردم تا ذھنم را ازفکر کردن بھ او منحرف سازم ، اما تا آخر شب موفق نشدم . رمان عسل
********
"دوستان توجه کنید متون قسمتی از متن رمان به صورت کاملا اتفاقی از رمان انتخاب میشود و متون منتخب نویسنده رمان نیست"