دانلود رمان عروسک کوکی
نام کتاب : عروسک کوکی
نام نویسنده : ایراندخت کاربر انجمن تک سایت
حجم : 3 mg
خلاصه داستان:
چی میشه اگه بفهمی تمام باورهای ذهنت دروغه...چی میشه اگه بفهمی همه ی اطرافیانت دروغن...اگه ببینی کسی که تمام زندگیته یه دروغ محض باشه...یه دروغ می تونه تمام زندگیت رو خراب کنه...درست همانطور که مال من رو خراب کرد...یک دفعه با یه دروغ از عرش به فرش می رسی...با شنیدنش از بالای برج بلند رویاهات پرت می شی پایین...سقوط می کنی...وقتی میون اون دروغ ، توی گیر و دار افتادن باشی یه دفعه سبک میشی...آزادِ آزاد...بدون هیچ تعلقی...دیگه هیچی برات مهم نیست...چون دیگه چیزی توی زندگیت نمونده که راست باشه...دروغ زندگی من هم درست همین کار رو با من کرد...و اون دروغ تنها یک دروغ نبود...دروغی بود که تمام زندگی ام بود...دروغی که روح تازه دمیده شده در عروسک کوکی را پس گرفت.
تا جایی که یادمه همه من رو به عنوان یه عروسک کوکی می شناسند...یه عروسک کوکی بی صدا...بی احساس...سرد...یک عروسک کوکی...نه بیشتر نه کمتر...و مدت ها با این نام عجیم شدم تا مردی آمد و در این عروسک کوکی روحش را دمید...و این روح به من همه چیز داد...امید ، عشق و زندگی...دیگر یک عروسک کوکی نبودم...تازه داشتم این زنده بودن و زندگی کردن را می پذیرفتم که آن مرد پیش آمد و پیشامدی به بار آورد...روح دمیده شده اش را از پیکرم خارج کرد...به قول فروغ « بیش از این ها می توان خاموش ماند » و من می جنگم تا ببینم باز هم طاقت عروسک ماندن را دارم...تو می گویی طاقتش را دارم؟
کانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنید
فرمت کتاب : PDFAdmin : دوستان عزیز به دلیل مشکلاتی که نسخه اندروید رمان ها داشتند و روی بعضی از موبایل ها به مشکل بر میخوردند تصمیم گرفتیم که از این به بعد فقط نسخه pdf رمان هارو قرار بدیم ، دوستان اندرویدی میتونن از اپلیکیشن adobe reader برای خواندن فایل های pdf استفاده کنند . دوستانی که از سیستم عامل ios استفاده میکنن هم میتونن این برنامه رو از اپ استور دریافت کنن .
دریافت اپلیکیشن adobe reader مخصوص سیستم عامل اندروید ( از کافه بازار )
دریافت اپلیکیشن adobe reader مخصوص سیستم عامل iOS ( از اپ استور )
قسمتی از متن رمان :او هم خندید و گفت:
- حالا تو بذار به پای تعریف ولی خوب...
با خنده شال گردنم را به سمتش پرت کردم:
- هی آقا...هنوز یاد نگرفتی که با یه خانوم محترم چطوری باید رفتار کنی؟
شال را در هوا گرفت و گفت:
- دیگه با تو صمیمی شدم سپیتا خانم
یک تای ابرویم را بالا انداختم و با شیطنت گفتم:
- چقدر زود صمیمی می شی؟واسه من که مثل پیش میمونی
او هم با شیطنت بیشتر پاسخ داد:
- یعنی انقدر از من خوشت اومده که با این که با هم صمیمی نیستیم میای با من بستنی بخوریم؟
پوزخندی زدم و با خونسردی پاسخ دادم:
- دیدی که ماکان منو تو منگنه گذاشت وگرنه امکان نداشت بیام...بعدم واقعا کسی هست از تو خوشش بیاد؟
گشتاسب خندید و گفت:
- به نظر من که اینا بهونه است
می دانستم شوخی می کند پس به او سخت نگرفتم و گفتم:
- با خیالاتت خوش باش...البته بلکه تو رویا ببینی از تو خوشم بیاد
همزمان چشمکی به او زدم و خندیدم...او هم خندید و چیزی نگفت.
بستنی هایمان را آوردند...در سکوت بستنی هایمان را خوردیم و بعد گشتاسب پولی از کیفش بیرون آورد و روی میز گذاشت...نصف پولی که گذاشته بود را به سمتش گرفتم که با تعجب گفت:
- چکار می کنی؟
نگاهش کردم و گفتم:
- واضح نیست؟دُنگی دیگه
اخمی کرد و گفت:
- اِ...یعنی چی؟وقتی با یه مرد میای بیرون دست تو جیبت نکن
من هم اخم کردم و گفتم:
- چرا اونوقت؟
- خوب درست نیست
- چرا اونوقت؟
- خوب این یه جور رسمه...از قدیم هم همینجور بوده
- به هرحال من حاضر نمی شم تو دنگ منو حساب کنی اینم بگیر...حساب حسابه کاکا برادر
و با این حرف پول را به سمتش گرفتم...دستم را پس زد و با لبخند گفت:
- پس یه چیزی...این بارو من حساب کردم...یه سری هم تو منو باید دعوت کنی
مشکوک نگاهش کردم و گفتم:
- دوباره می خوای منو بذاری توی منگنه که یه بار دیگه باهات بیام بیرون؟
خندید و گفت:
- از خداتم باشه...می دونی چند نفر منتظر یه اشاره ی منن؟
می دانستم راست می گوید ولی الکی خندیدم و گفتم:
- سلام توهم
او هم با لودگی گفت:
- سلام حال شما؟
آن شب گشتاسب من را تا خانه رساند...پیش از پیاده شدن او برای این که در را برایم باز کند گفتم:
- پیاده نشو
او هم ایستاد و گفت:
- چرا این کار رو می کنی؟
- خوب چه معنی داره تو هر سری این کارو کنی؟فقط راهت زیاد می شه ولی من به هر حال باید این کار رو بکنم
خندید و گفت: