رمان شام مهتاب

shame-mahtab

نام کتابنام کتاب : شام مهتاب
نام نویسنده نام نویسنده : زهرا ناظمی زاده
حجم حجم :4.5MG(تعداد صفحات:375)
خلاصه داستانخلاصه داستان:
دختری بنام مهتاب که به خاطر تعصب های افراطی پدرش نمیتونه کنکور بده ... تنها راهی که پدرش جلوی پاش میذاره ، ازدواجه...

t_logoکانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنیدt_logo

فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF

دریافت کتابدریافت رمان شام مهتاب فرمت PDF

قسمتی از متن رمان:
فقط جان جدتان جایی برویم که از انظار دور باشیم . »
ملینا گفت : « قربان آدم چیز فهم . طبقه دوم یه کافی شاپ است که خیلی دنجه ؛ میریم آنجا . » همگی با خوشحالی از پله ها بالا رفتیم . این هم جزو اولین ها بود ؛ برای اولین بار قدم به جای ناشناخته ای گذاشتم . همه چیز برایم تازگی داشت ..رمان شام مهتاب
مادر لبخندی زد و گفت :« عزیزجون اینقدر مرا خجالت ندهید ؛ منهم اگر چیزی به ارث بردم از شما بوده .»
پدر با شوخی گفت :« خوب تعارف برای هم تکه پاره میکنید ؛ خب اصل حالتون چطوره ؟.رمان شام مهتاب
مادرهمانطور که موهایم را نوازش میکرد به آرامی میگریست .
ـ الهی من فدات شم ؛ تو دختر با استعدادی هستی ؛ حیف بود که از دیگران عقب بیفتی . خوشحالم که بالاخره با سماجت به خواسته ات رسیدی ؛ بهت تبریک میگم .
ناگهان یاد شایان افتادم.رمان شام مهتاب
ـ اما این خواب فرق داشت ؛ من هیچ وقت در چنین جشن هایی شرکت نکرده بودم ؛ این چنین لباسهایی نپوشیده بودم ؛ اما دیشب سنگ تمام گذاشتم و هر کاری که نباید انجام دهم ؛ انجام دادم و متاسفانه لذت هم بردم. گناه من نابخشودنی است ؛ برای همین پدر با من قهر کرده او هیچ وقت مرا نخواهد بخشید.
و با صدای بلند گریه کردم . .رمان شام مهتاب
شایان هراسان جلو آمد و دو دستی به سرش کوبید و گفت:« خاک بر سرمن ؛ مقصر اصلی من هستم شرمنده که باعث ناراحتی همه شدم.»
آنقدر قیافه اش مسخره بود که ناخودآگاه خنده ام گرفت. شایان که همانطور مات و مبهودت مرا نگاه میکرد گفت:« واه ؛ واه ؛ حالا ما باید بخندیم یا گریه کنیم !»
و همه را به خنده انداخت..رمان شام مهتاب
و رو به علی کرد و ادامه داد :« شما میتوانید همراه این دو نفر بروید که بعد مدعی نشوید که شیئی گمشده .»
تشویش و نگرانی در چهره همه نمایان بود . دختران مجرد که از دوستان ستاره بودند؛ در گوشه ای ایستاده و گریه میکردند . حتی پریا هم خودش را باخته بود و این اضطراب وقتی بیشتر شد که اسم و فامیل همه را روی برگه ای نوشتند ..رمان شام مهتاب
اصلا فکر نمیکردم بتوانم بچه ای را به تنهایی بزرگ کنم ؛ لااقل اگر در ایران بودیم میتوانستم روی کمک مادر حساب کنم ؛ اما اینجا چی ! بعید میدانستم که از عهده اش بربیایم ؛ اما آخر اصرارهای او مرا نرم کرد . و حالا به انتظار نشسته ایم . بالاخره نامم را صدا کردند ؛ دکتر با خوشرویی آزمایش ها را از نظر گذراند و به ما تبریک گفت . ازخوشحالی شوک زده شدیم دکتر گفت :« مگر منتظر این خبر نبودید ؟».رمان شام مهتاب
شایان گفت :« از شدت گرسنگی از حال رفتی ؛ خدا رحم کرد که سرت به جایی نخورد .»
پریا درحالیکه دستم را میفشرد گفت :« چرا اینطور به سر خودت می آوری ؟»
بغض گلویم را گرفته بود ؛ رویم را برگرداندم تا کسی اشکم را نبیند ..رمان شام مهتاب
علی: دوستان عزیز این رمان نوشته خانوم زهرا ناظمی زاده است ، اخبار
رمان شام مهتاب از هما پور اصفهانی
به زودی در تک سایت منتشر خواهد شد .
"دوستان توجه کنید متون قسمتی از متن رمان به صورت کاملا اتفاقی از رمان انتخاب میشود و متون منتخب نویسنده رمان نیست"