رمان طلوع از مغرب از منا معیری
خلاصه رمان طلوع از مغرب:
یه برهه ای از زندگی مجبور به انتخاب میشی ، شاید بهترین انتخاب نباشه ، شاید از نظر بقیه احمقانه باشه .. شاید با این انتخاب زندگیتو تباه کنی .. این انتخاب میتونه طلوع از مغرب باشه .. میتونه یه دختر بچه و بچگی هاش باشه .. میتونه یه آدم بی خانمان باشه .. میتونه یه مادر باشه که باید بین بچه هاش انتخاب کنه ... شایدم دوست داشتنی ترین انتخاب زندگیت باشه ...
[qs]تمام رمان های منا معیری [/qs]
قسمتی از متن رمان:
یه برهه ای از زندگی مجبور به انتخاب میشی ، شاید بهترین انتخاب نباشه ، شاید از نظر بقیه احمقانه باشه .. شاید با این انتخاب زندگیتو تباه کنی .. این انتخاب میتونه طلوع از مغرب باشه .. میتونه یه دختر بچه و بچگی هاش باشه .. میتونه یه آدم بی خانمان باشه .. میتونه یه مادر باشه که باید بین بچه هاش انتخاب کنه ... شایدم دوست داشتنی ترین انتخاب زندگیت باشه ...
دستی به ته ریشش کشید : با شمال چطوری . بریم . ؟ کمی سرش را خم کرد وموهایش نرم روی شانه اش ریخت : اوهوم . . لبخندش را دوست داشت . .در همین دو سه هفته ثابت کرده بود که دوست داشتنی است . چرا نباید کمی تنها می ماندند . .؟ شارژ شد و دست به کمر چرخی داخل مغازه زد و کت و ریموت و گوشی را برداشت : کی راه بیافتیم . ؟ ـ الان ویهان . ؟!
ـ اذیتت می کنه . .دیوونه ات می کنه . .می دونم . ـ هی . هی . من و خیلی دست کم گرفتی . .راضی کردنش با من . .باشه . ؟! تو خودت و درگیر نکن . دیگه هم بدون مشورت با من کاری نکن . چشمانش را بست . .اشک از گوشه ی چشمش راهی به بیرون گرفت : تو نبودی . من خیلی اذیت شدم . .من نمی تونم بدون تو زندگی کنم . . سرش را از روی تخت بلند کرد . .