رمان طلا از لادن بختیاری

:نام کتاب:طلا
:نویسنده:لادن بختیاری
حجم کتاب:4.44  مگابایت پی دی اف و1.33 مگابایت اندروید و 1.19 مگابایت جاواو 533 کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
در یکی از روزهای دلپذیر اواخر ماه بهار بعد از سالها وارد فرودگاه مهرآباد شدم. همسفرانم مانند پرندگانی که در قفس را به به رویشان گشوده باشند با هم به طرف راه خروجی هجوم برده و حتی نمی خواستند یک لحظه فرصت را از دست بدهند. نه انگار که همه ما بیشتر از پنج ساعت درون همان پرنده غول پیکر آهنین آرام سر جایمان نشسته و حالا هم می شد چند دقیقه دیگر تحمل کرده و ازدحام نکنیم!

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

:دانلود رمان طلا  از لادن بختیاری با فرمت پی دی اف 

:دانلود رمان طلا  از لادن بختیاری با فرمت اندروید

:دانلود رمان طلا  از لادن بختیاری با فرمت جاوا

:دانلود رمان طلا  از لادن بختیاری با فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

در یکی از روزهای دلپذیر اواخر ماه بهار بعد از سالها وارد فرودگاه مهرآباد شدم. همسفرانم مانند پرندگانی که در قفس را به به رویشان گشوده باشند با هم به طرف راه خروجی هجوم برده و حتی نمی خواستند یک لحظه فرصت را از دست بدهند. نه انگار که همه ما بیشتر از پنج ساعت درون همان پرنده غول پیکر آهنین آرام سر جایمان نشسته و حالا هم می شد چند دقیقه دیگر تحمل کرده و ازدحام نکنیم!
همراه خیل جمعیت خود را در صف کنترل گذرنامه و بعد در سالن آشنای فرودگاه یافتم دیدن چهره دلپذیر و عزیز منتظران برایم شادی آفرین و هیجان انگیز بود و برای رسیدن به آن سوی در خروجی گمرک راستی پر درآورده بودم.
اوایل ورود به منزل ما غالبا پر از بستان نزدیک بود که با دست و دلبازی خانه را غرق گل و شیرینی و خود مرا شاد و شرمنده کرده بودند. تب آمدن ها فروکش و این بار نوبت بازدید شد که آنرا هم اقوام سرسری برگزار نکردند و با گشودن سفره های رنگین و خبر کردن سایر خویشان رونق و صفائی در جمع به راه انداختند. به این ترتیب موفق به دیدار مکرر آنها شدم دیون دوباره افراد خانواده و اشخاص جدیدی مثل عروس دائی با داماد خاله و بچه های سه چهار ساله که هزار ماشااله کم هم نبودند برایم بهشتی وصف نکردنی بود.
بالاخره پس از مدتی هیجان درون فامیلی آرام شد و من سراغ دوستانم را گرفتم بعد از جندین تلفن به آنها قرار شد به بقیه هم خبر داده و قراری برای دیدار در منزل ما بگذاریم که چهارشنبه آینده را تعیین کردند. خیلی از دوستان آمدند. بنا بود مدتی در تهران باشم. بهتر دیدم یکروز در هفته را با توافق تعیین کنند که بعدازظهر دو سه ساعتی را با پذیرایی ساده چای و شیرینی و هربار منزل یکی از دوستان دور هم باشیم. پذیرایی ساده از آن جهت عنوان شد که ریخت و پاش و دوندگی قبل و بعد از مجلس وعده ملاقات های آینده را بهم نریزد. بار اول منزل خانم جلالی پنج شش نفر بیشتر نبودیم جلسه بعدی ده نفر شدیم همه از نوغ غیر تشریفاتی دیدارها استقبال کردند و بار سوم به پانزده نفر رسید. رفقا می دانستند و یا متوجه شده بودند که منظور از تجمع دوستان دیرین به رخ کشیدن قدرت مالی صاحبخانه ها نبوده و هدف، تجدید خاطره ها و رابطه های مشترک گذشته است و بهمین جهت این دور هم جمع شدن ها تا آخر که من در تهران بودم دوام آورد.
یادم می آید خارج از این محدوده بی ریای دوستان، بعنوان عصرانه جایی دعوت شدم که داستان چای و قهوه و سرمیزی به اسم عصرانه انجامید که رنگین تر و پرزحمت تر از یک شام مفصل بود. روی میز بزرگ نهارخوری مملو از انواع و اقسام خوراکیها و غذاها مثل شامی و. کوکو و مرغ سرد و کشک بادمجان و سالاد الویه و سالاد فصل و حتی سبزی خوردن و پنیر و گردو بود. علاوه بر اینها آنطرف روی میز گرد دیگری ده ها بشقاب و پیاله و قاشق و بستنی و ژله و کمپوت و پلمبیر رویهم انباشه بودند.
واقعا حیرت کردم مگر بیست نفر آدم چند نوع غذا و دسر مختلف می توانستند بخورند و اگر نمی توانستند پس معنای اینکار چه بود و همان تجربه به من اطمینان داد که جمع دوستانه ما با نوع پذیرایی خود تفریق به دنبال ندارد. همانطور که تا آخر نداشت. یکی دوبار بدلیل گرفتاریها حتی با قرار قبلی که من با دوستان داشتم موفق به شرکت در جمع آنان نشده و بسیار غمگین شدم.
بالاخره دوهفته بعد با پررس و جو فهمیدم که این بار نوبت فروزنده است. آدرس منزل او را گرفته و یادداشت کردم تا حتما خودم را برسانم. در روز مقرر با نشانی درستی که دلشتم بدون هیچ اشکال و سردرگمی به آنجا رسیدم و بعد از وارد شدن به منزل آنها از دیدن شکوه و جلال خانه فروزنده در تهران حیان شدم. گویا آنروز تولد پسر کوچکش امیرعلی بود که متاسفانه من از آن اطلاعی نداشتم. فروزنده از بیم اعتراض دوستان راجع به پذیرایی مراهات زیادی کرده بود که مبادا فسخ قرارداد شود! قرار ما این بود که زیاده روی در پذیرایی مساوی با یک هفته تعطیل شدن دوره خواهد شد و البته کسی میل نداشت بیهوده این ارتباط