رمان شب وصال از فاطمه یارند پور
:نام کتاب:شب وصال
:نویسنده:فاطمه یارند پور
حجم کتاب:1.82 مگابایت پی دی اف و 832کیلو بایت اندروید و 694کیلوبایت جاواو 182 کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
سرش را ما بین دو دستش گرفته بود . دستم را زیر چانه اش بردم ٬ سرش را بلند کرد٬ رنگ به صورت نداشت . لب هایش به سفیدی میزد. با صدایی گرفته گفت:
:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
:دانلود رمان شب وصال از فاطمه یارند پور با فرمت پی دی اف
:دانلود رمان شب وصال از فاطمه یارند پور با فرمت اندروید
:دانلود رمان شب وصال از فاطمه یارند پور با فرمت جاوا
:دانلود رمان شب وصال از فاطمه یارند پور با فرمت epub
قسمتی از متن رمان:
رویا : سحر جون می بینی ٬ شراره چطور خودش رو به مردن زده. می خواد٬ تا مقصد روی صندلی بشینه . من هم خندیدم و گفتم :من میگرن دارم خانم از سر درد می نالن!؟
سرش را ما بین دو دستش گرفته بود . دستم را زیر چانه اش بردم ٬ سرش را بلند کرد٬ رنگ به صورت نداشت . لب هایش به سفیدی میزد. با صدایی گرفته گفت : چیه به من نمی یاد مریض بشم . این قدر سر به سرم نزارید ٬ یه جای این حرفا سحر یک قرص از تو کیفم در بیار (لطفا)
دیگر جای شوخی نبود . رنگ رخسارش نشان می داد از حال درون . فورا قرص را از داخل کیفش در آوردم و او بدون آب به سختی قورت داد . یک ربعی گذشت و آرام گرفت . دو تا از آقایون دانشجو که از همکلاسی هایمان بودند ٬ از جایشان بلند شدند و جایشان را که دو صندلی عقب تر از صندلی شراره بود ٬ به من و رویا دادند . ما که احساس ناراحتی می کردیم ٬ بدون هیچ تعارفی نشستیم .
از طرفی می دانستیم شراره که کمی آرامتر شده بود با قدرت بیانی که دارد الان ما را به رگبار می بندد. کمی فاصله خوب بود هر سه نفرمان دانشجوی رشته ی حقوق هستیم . اکثر اوقات چون صبح زود از خواب بیدار می شدیم ٬ در مینی بوس تا مقصد چرت می زدیم . به مقصد رسیدیم . مقصد ما دانشگاهی در رودهن بود .
رویا : شراره بهتری ؟
شراره بدون این که جواب رویا را بدهد ٬ سر صحبت را این گونه باز کرد . اگه اتومبیل شخصی داشتم دیگه لازم نبود آن قدر انتظار اومدن این مینی بوس لعنتی را بکشم. باور کنید دیگه حاضر نیستم این راه را تحمل کنم .
رویا : شکر خدا وضع مالی تون که بد نیست ٬ چرا دست به کار نمی شی!؟
شراره : همش تقیر پدرمه ٬ اونه که مخالفت می کنه . می دونید٬ نظرش ای نه که این جاده پر از پیچ و خم و دره است کلا جاده ی خیلی خطرناکیه و به رانندگی من زیاد اعتماد نداره . حتی با مینی بوس هم که میام باز دلش شور میزنه .
رویا : مادرت چطور ؟ خانم شمس مخالفتی نداره ؟
شراره آهی کشید و ساکت ماند و سرش را به طرف درب دانشگاه برگرداند ٬ یک لحظه چشمانش خیره ماند .
اوه اونجا رو نگاه کنید !
طبق معمول جلوی درب دانشگاه آقای نیما توکل انتظار شراره شمس را می کشید . شراره که گل از گلش شکفته بود ٬ سر و گردنی تکان داد و گفت : می ترسم این پسره آخرش هم دربون دانشگاه بشه نظر تو چیه سحر ؟
سحر : اگه نظر منو بخوای برای اینکه دل جنابعال رو بدست بیاره ٬ اگه لازم باشه این کارو میکنه .
شراره : به خاطر خدا دست بردار . سحر جون شما ها موضوع رو خیلی جدی گرفتین .
رویا : فکر نمی کنی تو کمی شوخی گرفتی دوست عزیز ؟
به طرف در دانشگاه حرکت کردیم . شرار دختر زیبا و جذابی است . با گونه ای برجسته ٬ پوست روشن چشمان مشکی ٬ ابروان پیوسته و لبهای قلوه ای خوش ترکیب و روی هم رفته دختر خوش مشربی است . نه ماهی از آشنایی ما می گذرد . جز خوبی چیزی از او ندیده ام ولی نمی دانم چرا با نیما که پسری خوش تیپو با شخصیت است لجبازی می کند. گاهی که همدیگر را می