رمان سرخی تو از من از سپیده شاملو

 
:نام کتاب:سرخی تو از من
:نویسنده:سپیده شاملو
حجم کتاب:2.18 مگابایت پی دی اف و 887کیلو بایتاندروید و 753کیلو بایت جاواو 231کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
آسمان یک دست خاکستری است و بادی ملایم لباسها و ملافه هایی را که روی بند رختها پهن شده اند تکان می دهد. اداره ی هواشناسی پیش بینی کرده است امروز بارن خواهد بارید. گل فروشیهای سر چهارراه ها فشفشه

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

 :دانلود رمان سرخی تو از من از سپیده شاملو با فرمت پی دی اف

 :دانلود رمان سرخی تو از من از سپیده شاملو با فرمت اندروید

 :دانلود رمان سرخی تو از من از سپیده شاملو با فرمت جاوا

 :دانلود رمان سرخی تو از من از سپیده شاملو با فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

اینجا تهران است. سه شنبه ی آخر سال است و هوا بوی دود می دهد. صدای سیگارت، فشفشه و نارنجک لحظه ای قطع نمی شود. آسمان یک دست خاکستری است و بادی ملایم لباسها و ملافه هایی را که روی بند رختها پهن شده اند تکان می دهد. اداره ی هواشناسی پیش بینی کرده است امروز بارن خواهد بارید. گل فروشیهای سر چهارراه ها فشفشه و موشک می فروشند. هر از چندگاه راننده ای در حالی که یک چشمش به چراغ قرمز است شیشه را پایین می کشد، قیمت می گیرد و چانه می زند. گاهی معامله ای هم انجام می شود. از رادیو اعلام می شود حرکت خودروها در خیابان ولی عصر از راه آهن تا تجریش به علت چند تصادف در تقاطع های امام خمینی، و حافظ به کندی صورت می گیرد و در آزادراه های چمران، نیایش، رسالت، آهنگ، بسیج، خاوران، امام علی و بعثت ترافیک سنگین است. گوینده از مردم می خواهد چنانچه در این ساعات کار ضروری ندارند، با خودروهای شخصی در سطح شهر تردد نفرمایند.
راننده ها وقتی می بینند پلیسی چراغ راهنمایی را دست کاری می کند، عابر پیاده ای می خواهد بی موقع رد شود و یا ماشین دیگری جلوی آنها می پیچد، دستشان را روی بوق می گذارند. صدای بوقها که هر کدام شدت و نتی متفاوت دارند با صدای ترقه و نارنجک مخلوط شده است.
در زیرزمین ساختمان «اسکان» پسربچه ای جلوی پای زنی ترقه می اندازد. زن که پشت ویترین مغازه ی «لگو» ایستاده و با دقت همه ی اسباب بازی ها و قیمت هایشان را نگاه می کند، تکان می خورد. پسر جوان و ظریفی هیکلی که پوست سفیدش جلب توجه می کند و موهای بورش تا شانه می رسد، دست در دست مرد دیگری از کنارش رد می شود. زن سر برمی گرداند و تا آنها از پله ها بالا بروند، به راه رفتن زنانه ی پسر نگاه می کند. دست فروشی جلویش را می گیرد و سیگارت تعارف می کند.
درخت های چنار و تبریزی بلند پارک با باد آرام تکان می خورند و کلاغها روی زمین میوه های خشک شده ی کاج جمع می کنند. روی نیمکتی دو پیرمرد نشسته اند، به عصاهایشان تکیه داده و چشم به روبرو دارند. چند نیمکت آن طرفتر دختر و پسری کنار هم نشسته اند. سمت چپ دستشویی دو پسر از کنار هم رد می شوند و کسی نمی بیند چطور پول را با دو صوت «شیشه» عوض می کنند.
پایین تر از محوطه ی برج میلاد آتش بزرگی زبانه می کشد و جمعیتی از جوانها دور آن جمع شده اند. دختر جوان و لاغر اندامی از جمعیت جدا می شود. سیگاری روشن کرده است، اطراف برج قدم می زند و هر چند دقیقه یک بار به هیکل بزرگ برج نگاه می کند. دختر به طرف نگهبان می رود و مرد نگهبان با لبخندی به لب او را به داخل اتاقک دعوت می کند.
مطب خانم دکتر روانکاو شلوغ است، بیمارها مدام به ساعتهایشان نگاه می کنند و روی صندلی ها جابه جا می شوند. منشی به آرامی جوابشان را می دهد و مانند آنها چشم به ساعت دارد. خانم دکتر پای تلفن است و به
خدمتکار خانه می گوید که بته ها را از انباری حیاط جلویی بیرون بیاورد و وسایل آتش بازی را آماده کند. عقربه های ساعت کارتیه ی او هم عدد پنج را نشان می دهد.
وانتی پر از وسایل خانه جلوی آپارتمانی پارک شده است. زنی به همراه چند دختر ار پله های آپارتمان بالا و پایین می روند و هرکدام وسیله ای در دست دارند.
پسر بچه ای در اتاقش نشسته، موشک ها و فشفشه هایش را می شمرد و زیر لب غر می زند. پدر در آشپزخانه است، نشسته و سرش را میان دستهایش گرفته است.