رمان رایکا از فهیمه سلیمانی
:نام کتاب:رایکا
:نویسنده:فهیمه سلیمانی
حجم کتاب:3.37 مگابایت پی دی اف و 1.17 مگابایت اندروید و 1.04 مگابایت جاواو 301 کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
رایکا پسر مغرور و زیبا به عسل علاقه مند است.عسل دختری زیبا ام بی بند و بار است که فقط چشم به ثروت رایکا دارد. رزا ،منشی و مترجم شرکت رایکا ،به او علاقه مند میشود. در این میان مادر رایکا از رایکا میخواهد که با رزا ازدواج کند....
:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
:دانلود رمان رایکا از فهیمه سلیمانی با فرمت پی دی اف
:دانلود رمان رایکا از فهیمه سلیمانی با فرمت اندروید
:دانلود رمان رایکا از فهیمه سلیمانی با فرمت جاوا
:دانلود رمان رایکا از فهیمه سلیمانی با فرمت epub
قسمتی از متن رمان:
با صدای ضربه ای که به در خورد ، سرش را بالا آورد و به در نگریست :- بفرمایید
در به ارامی باز شد ، دختری با صورتی ظریف و بینی قلمی و ابروهای بلند و خوش حالت داخل شد و روبروی او ایستاد . رایکا به صندلی چرمی اش تکیه داد و در حالیکه خودنویس داخل دستش را تکان میداد ، به مغزش فشار آورد تا چهره دختر را بیاد آورد . اما هرچه اندیشید بی نتیجه بود . به همین خاطر بار دیگر به برگه های روی میز روبرویش خیره شد و با بی توجهی پرسید :
- بفرمایید ..... امرتون
دختر جوان من من کنان گفت :
- ببخشید سرمدی هستم ، رزا سرمدی
رایکا بی توجه به او ، باز هم کلماتی را روی کاغذهای روبرویش یادداشت کرد و پرسید :
- اسم شما باید چیزی را به یاد من بیاره ؟
دختر با لحنی ارام گفت :
- بله ، من از امروز قراره بعنوان مترجم شرکت ........................
رایکا سرش را بالا آورد و از پشت عینک ، کمی چشمهایش را ریز کرد و دقیق تر به صورت او نگریست . اکنون بیاد می آورد که چهره او را کجا دیده است ! دو روز پیش در میان فرمهای درخواست کار، نام او را دیده و از منشی اش خواسته بود تا با ا تماس بگیرد، او هم ساعتی بعد آمده و بعد از گفتگوی کوتاهی فرار برآن شده بود که از امروز بعنوان مترجم شرکت ، کار را شروع کند . رایکا که از برخورد خود خجل شده بود، از جا برخاست و با تواضع گفت :
- بله بفرمایید خانم ...................
اما هرچه به ذهنش فشار آورد نام او را بیاد نیاورد ، به همین خاطر لبخندی بر لب راند .
- بله ببخشید!لطفا بفرمایید ...............
- سرمدی هستم
- اوه بله ، البته ، بفرمایید خانم سرمدی ، ظاهرا شما کاملا وقت شناس هستید .
رزا روی مبل چرمی روبروی میز مدیر عامل لم داد و در حالیکه یک پایش را روی پای دیگر می انداخت ، به صورت جدی و بی حالت رایکا نگریست . در نظر اول چهره او بیشتر شبیه مردان رومی بود و بر خلاف صورت ظریف و زیبایش ، جدیت خاصی داشت که با آنهمه زیبایی هماهنگی نداشت . رزا هنوز در افکار خود غرق بود که لحن ملایم رایکا او را بخود آورد :
- متوجه عرایض بنده شدید خانم سرمدی ؟
رزا دستپاچه جواب داد :
- بله ، بله آقای بهنود !
- پس بفرمایید کارتون را شروع کنید . موفق باشید .
رزا از روی صندلی برخاست و گامی بسمت در اتاق برداشت ، اما لحظه ای بعد همان جا ایستاد . او اصلا متوجه نشده بود که باید برای انجام کارهایش به کدام اتاق برود و چه وظایفی را بر عهده دارد ! با اعصابی درهم ، لب زیرینش را گزید و در دل نالیده : آه از همین الان دختر حواس پرتی جلوه میکنم ، دختر حواست کجاست ؟
- با من بودید ؟
رزا سراسیمه به پشت سرنگریست و چشمان نگرانش را به صورت جدی و غیر قابل نفوذ رئیسش دوخت . باید اعتراف میکرد که حواسش نبوده و متوجه توضیحات او نشده، این بهترین راه ممکن بود . به همین خاطر بسختی آب دهانش را فرو داد و گفت :
- من ، من باید کجا برم ؟
رایکا عینک را از چشمانش جدا کرد و با دیگان متعجب به او نگریست :
- من چند دقیقه پیش ......
- بله ،بله میدونم اما متاسفانه من ..........
- شما باید حواستون را بیشتر جمع کنید . من دوست دارم کارمندانم حواسشون فقط به کارباشه . اینجا فرصتی برای تکرار دوباره حرف نیست .
رزا بسختی بغضش را فرو داد . در اولین حضورش در محل کار ، دختر سر به هوا و حواس پرتی بنظر امده بود و اجازه داده بود مورد توبیخ قرار بگیرد . اما به نظرش اشتباهش آنقدر جدی نبود که رئیسش اینگونه خصمانه او را مورد سرزیش قرار دهد . به سختی ریزش اشکهایش را گرفت و با صدایی مرتعش و لرزان گفت :
- دیگه تکرار نمیشه
رایکا بی توجه بحال منقلب او سر به زیر انداخت و شاسی تلفن روی میزش را فشرد و در همان حال گفت :
- لطفا خانم سرمدی رو به اتاق آقای شهبازی راهنمایی کنید .
و بعد بدون اینکه سرش را بالا بیاورد ، خودنویس را روی کاغذ روبرویش کشید و گفت :
- آقای شهبازی شما رو راهنمایی میکنه
جهت مشاهده شرایط تبلیغات در وبلاگ روی لینک وبلاگ کلیک کنید.
با ارزوی سلامتی برای شما