رمان تکسوار عشق از مریم جعفری

 
:نام کتاب:تکسوار عشق
:نویسنده:مریم جعفری
:حجم کتاب:4.30مگابایت پی دی اف و 1.28 مگابایت اندروید و 1.17مگابایت جاواو 476کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
داستان با بیماری مادر دختر جوانی به نام مهین آغاز می شود . سرانجام دخترک مادرش را از دست می دهد . در مراسم ختم مادر هنگام بخشکردن حلوا بین همسایه ها ، پسر جوانی که خواهرزاده ی یکی از همسایههایشان است دل در گرو او می بازد و ...

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

:دانلود رمان تکسوار عشق از مریم جعفری با فرمت پی دی اف

:دانلود رمان تکسوار عشق از مریم جعفری با فرمت اندروید

:دانلود رمان تکسوار عشق از مریم جعفری با فرمت جاوا

:دانلود رمان تکسوار عشق از مریم جعفری با فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

آفتاب کمرنگ زمستانی با سوز و سرمای ابتدای صبح درهم آمیخته بود.دیگر کرسی چهار نفره پاسخگوی سرمای بهمن ماه نبود و بادی که می وزید از شکاف در و پنجره ها نفوذ می کرد.پاهای مهین زیر کرسی ذغالی داغ داغ اما گونه هایش انگار سِر بودند.نه!دیگر رمقی در تنش نمانده بود و نه شجاعت شکستن یخ حوض برای آوردن آب.مادرش هنوز تب داشت انگار نه انگار از نیمه شب پاشویه اش کرده و حوله بر پیشانی گرمش نهاده بود.

دلش می خواست گریه کند اما به خاطر مادرش نمی توانست از طرفی پدرش هم حضور داشت و شدیدا خودش را باخته بود.او به وضوح می فهمید وقتی بیماری را از بیمارستان جواب کنند امیدی به زنده ماندنش نیست.مهین از جا برخاست و به حیاط رفت ، با دیدن یخ حوض انگشتانش به گزگز افتاد.مادرش را از صمیم قلب دوست داشت اما برای لحظه ای به خاطر خستگی و بی خوابی آرزو کرد کاش مثل مجید و سوسن رفته بودم پی کارم ، بی انصاف ها یک کدام نیامدند.حالا خوبه برای هر کدام دو دفعه تلفن زدم.بله!پزشون رفته بالا و دیگه طبعشون بر نمی داره بیان اصفهان!اصلا فکر نمی کنند مادر اونا هم هست ، نه برای کمک که به خاطر دیدنش هم نمیان.لابد بی خیرها می خوان دیدارشون به قیامت باشه.

-مهین؟مهین بابا؟

-بله بابا!

-زیر سماور روشنه یا روشنش کنم؟

-الان میام بابا.

به زحمت سطل خالی را از آب سرد حوض پر کرده و در حال بالا رفتن از پله ها غرید:

-اَه...به اینم میگن زندگی؟برای یک ظرف آب باید بریم حیاط!مردم چطور زندگی می کنند و ما چطوری!نمیدونم مادرم چطور این همه سال در این محله و خانه قدیمی دوام اورده؟آشپزخانه ، حمام ، دستشویی و توالت همه چیز توی حیاطه.انگار برای ما زمان ایستاده و ما همچنان در گذشته زندگی میکنیم.من که اگه بمیرم با یکی از طبقه خودمان ازدواج نمی کنم.

وقتی قصد رفتن به داخل ساختمان را نمود با نگاهی عمیق تر سراپای بنای کهنه را درنوردید:

-محض رضای خدا نگاه کن آخه این همه اتاق اونم بغل هم به چه کار ما میاد؟زمستونها که کاملاً بی استفاده است.ما عملاً از یک اتاق برای گرم کردن استفاده می کنیم.

نگاه از بنا برگرفت و با گامهایی پر غرور انگار پرنسسی است در حال قدم زدن در کاخ اختصاصی به سمت پله ها رفت.وقتی وارد اتاق شد و ظرف آب را کنار مادرش نهاد پدرش در حال گرداندن تسبیح گفت:

-خسته نباشی دخترم!

-شما هم همینطور بابا از سر شب پلک نزدید.

-خودت بیشتر خسته ای ایشالله خیر ببینی بابا.

مهین در حال روشن کردن سماور آه بی صدایی کشید و اندیشید دائم دعام می کنند اما نمیدونم چرا مستجاب نمیشه!مگه نمیگن دعای پدر و مادر زود اجابت میشه؟ای بابا!من که خیلی بدشانسم ، توی هفت آسمون یک ستاره ندارم اگه روزی لب دریا برم باید یک ظرف آب با خودم ببرم چون ممکنه از شانسم دریا خشک شده باشه.دیگه هر چی خوش اقبال باشم از سوسن بالاتر نیستم که شده زن یک سر کارگر تهروونی ، یا مجید بیچاره که نوه عموی ِ دهاتی ام رو بستند به ریشش و هنوزم که هنوزه معنی حرفاشو نمی فهمه.

او به تصویر خود در اینه هنگام برداشتن سینی از روی طاقچه نگریست ، به آن موهای مواج مشکی و ابروهای کمان همرنگش ، به چشمهای کشیده و نچندان درشتش که با مژگانی انبوه حمایت میشد و بینی باریک و کمی خموده اش که وقتی لبخند میزد با انحراف اندکی به سمت لبانش حالت میگرفت ، لبخندی که مدتها با آن بیگانه بود گویی لبانش هم رنگ دیگری به خود گرفته بود.آن لبان همیشه سرخ و باریک که با هر لبخند به پهنای صورتش گشوده میشد حالا غمناک و ثابت بود و به سختی برای گفتن چیزی از هم باز میشد.

غم مادر در اندک زمانی جان او را فرسوده بود به نظرش دنیا و همه زیبایی هایش با آن خانه قدیمی بیگانه بود.مادر سالها از نداشتن کلیه رنج می برد و این اواخر به دیالیز هم پاسخ نمی داد.چه رنجی بود که حتی گروه خونش هم نادر بود و کوشش آنان برای پیوند کلیه راه به جایی نداشت.مهین میدانست ملامت پدرش بی عدالتی بزرگی است چرا که هر چه در توان داشت به کارگرفته و از هیچ تلاشی کوتاهی نکرده بود.او با گوشهای خودش شنید که دکتر به پدرش گفت:

-در حال حاضر هیچ کاری از ما ساخته نیست بیمار به دیالیز جواب نمیده و مریض هم روحیه ی خودش رو باخته اون اصرار داره برگرده خونه ، شما باید برای زنده ماندنش دنبال کلیه باشید.متأسفانه گروه خونشون نادره و حتی کوشش ما هم راه به جایی نداره.