رمان بوی باروت در باران از ماه پسند

 

booye-baroot-dar-baran

:نام کتاب:بوی باروت در باران
:نویسنده:ماه پسند
حجم کتاب:3.28 مگابایت پی دی اف و 1.17 مگابایت اندروید و 1.03 مگابایت جاواو 297کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
سارا و نگین که دخترای سرزنده و شادی هستن و با هم بودن رو به خیلی چیزا ترجیح میدن، عکاسن و لذت زندگی رو توی قاب دوربینشون جا میدن …
با ورود یه فرد جدید به محل زندگیشون، زندگی اینا هم دستخوش تغیراتی میشه ، تغیراتی از جنس هیجان … از جنس فداکاری … فداکاری برای میهنی که ما رو مثل یه مادر بزرگ کرده …
تغیراتی که اونا رو وارد یه بازی پلیسی میکنه و جریانی از جنس و رنگ دوست داشتن و عشق …

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

 :دانلود رمان بوی باروت در باران از ماه پسند با فرمت پی دی اف

 :دانلود رمان بوی باروت در باران از ماه پسند با فرمت اندروید

 :دانلود رمان بوی باروت در باران از ماه پسند با فرمت جاوا

 :دانلود رمان بوی باروت در باران از ماه پسند با فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

-یکم به حالت کج بشینید حالا دست چپتونو بذارید روی پای راستتتون یه لبخند ملیح خیلی عالیه سعی کنید به دوربین خیره نشید بسیار خوب سه...دو...یک...
خیلی خوب شد بفرمایید قبضشو تقدیمتون کنم
امروز سارا نیومده بود آتلیه با الهه تنها بودیم کلی هم سفارش ریخته بود سرمون رفتم پشت پیشخوان که وسط سالن اصلی آتلیه بود یه قبض به اسم و فامیل مشتری که یه دخترخانم نازو قشنگ بود نوشتم و دادم دستش یه عکس آتلیه معرکه ازش گرفتم تا با ابعاد بزرگ بزنه تو اتاقش!الهه تازه از فیلم برداریه یه مراسم اومده بود خسته و کوفته هی داشت غر میزد
-چرا سارا نیومد!؟من دست تنها بودم.یا باید فیلم میگرفتم یا باید پرژکتور و میکشیدم دنبال خودم!
-خب امروز کار داشت با مامانش رفته بود خرید حالا یه روزم اون بره مرخصی
الهه شکلکی به قیافه خودش داد و گفت:باشه بره مرخصی!
بعدش رفت سمت اتاقی که وسایل فیلم برداری و دوربین ها اونجا بود. دوسالی می شد که آتلیه رو راه انداخته بودیم خدا رو شکر کارمون خوب گرفته بود. آتلیه ساختمون تقریبا بزرگی داشت یه سالن به حالت نیمدایره که قسمتی از اونو یه پیشخوان بزرگ مثل یه اپن آشپزخونه گرفته بود و اطرافشم تابلوهایی از کارامونو گذاشته بودیم.یه اتاق که آتلیه عروس بود اتاقی که آتلیه کوک بود و یه اتاق هم که حال لوکس داشت. طرح و مدلهای قشنگی داشتیم و تقریبا مشتری هامون زیاد بودن گاهی هم فیلم برداری از مجالس و قبوا می کردیم که این کارو الهه با سارا انجام میدادن و من بیشتر عکس گرفت تو آتلیه و انجام میدادم
ساعت هشت و نیم بود الهه از اتاق اومد بیرون منم داشتم جلوی کامپیوتر و مرتب می کردم کیفش رو برداشت و گفت:نگین جان من دیگه دارم میرم کاری نداری؟
-نه عزیزم خسته نباشی خداحافظ.
-خیلی خب. خداحافظ
الهه که رفت منم کیفمو برداشتم چراغا رو خاموش کردم در و بستم و ریموت زدم تا کرکره برقی خودش آروم بیاد پایین هوا عالی بود اول اردیبهشت بود یکم سرد بود ولی خب واقعا بهاری بود قدم زدن توی این هوا رو دوست داشتم آتلیه تا خونه چندان فاصله ای نداشت اکثر اوقات یا بهتر بگم همیشه منو سارا این راهو پیاده میومدیم و میرفتیم.کیف دسته بلندم و به حالت کج انداختم روی شونه ام دوتا دستامو توی جیب مانتوم فرو کردم و آروم قدم میزدم هنوز مردم شهر در تکاپو بودند حواسم به اطرافم بود و نفهمیدم کی به سر کوچه امون رسیدم. عاشق محل زندگیم بودم چند سالی میشد که اومده بودیم اصفهان یعنی از وقتی که من یه بچه 6 ساله بودم و تا الان که بیست و سه سالمه!
راه افتادم داخل کوچه یه کوچه پهن و عریض که از اول کوچه بوته های یاس حیاط اولین خونه سر از دیوارش درآورده بودن و بوی خوبشونو بی دریغ نثار اهالی اون کوچه میکردن.خونه ما تقریبا وسط کوچه و سمت چپ بود و خونه ی سارا اینا با یه خونه فاصله به حالت مورب خونه ما سمت راست کوچه بود درواقع طوری بود که میتونستیم پنجره های اتاق هم دیگرو ببینیم.با سارا از بچگی دوست بودم از همون کلاس اول ابتدایی تا وقتی که توی دانشکده عکاسی_تدوین خوندیم بعدشم اون آتلیه رو با کمک بابای منو بابای سارا راه انداختیم .
رسیدم جلوی در کلیدو درآوردم ولی توی قفل نچرخوندم درعوض زنگ و زدم و بعد هم صدای خاتون که توی آفون پیچید
-بله؟
خودمو از چشمی آیفون دور نگه داشته بودم صدامو لرزون کردم و گفتم
-منم منم دخترتون
صدای خنده ی خاتون شنیئم که گفت:صفا آوردم براتون
بعد هم ایفون و گذاشت و در با صدای تیک کوچکی باز شد. حیاط بزرگ و با صفایی داشتیم یه سمتش کامل باغچه بود یه سمتشم حالت پارکینگ بود.ماشین بابا پارک بود خوشحال شدم که بابا امشب ستاد نیست. بابا سرهنگ نیروی انتظامی بود البته آخرای خدمتش بود و تا یه سال دیگه بازنشسته میشد
به یاد بابا حیاطو دویدم و خودمو رسوندم توی خونه در باز کردم یه راه روی کوتاه و پهن که تهش میرسید به حال و کنارشم آشپزخونه و بعد از اونم با دوتا پله میرفتیم سمت پذیرای که دورتادورش با نرده پوشیده شده بود و حالت قشنگی به خونه میداد کنارشم راه پله بود که به سمت طبقه بالا میرفت.رسیرم تو حال