رمان بازی تمام شد شهره وکیلی
:نام کتاب:بازی تمام شد
:نویسنده:شهره وکیلی
:حجم کتاب:5.94 مگابایت پی دی اف و 1.58 مگابایت اندروید و 1.46 مگابایت جاواو 647کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
تمام روزنامه های برایتون خبر ربوده شدن مگی کوچولو را چاپ کردند ، و روزنامه اکو ضمن چاپ عکس زیبایی از او ، شرح کاملی از این حادثه را که تمام اهالی برایتون را تحت تاثیر قرار داده بود منتشر کرد .
علی همان طور که برای پلیس شرح داده بود ، برای ادواردهیوم ، خبرنگار روزنامه اکو:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
:دانلود رمان بازی تمام شد از شهره وکیلی با فرمت پی دی اف
:دانلود رمان بازی تمام شد از شهره وکیلی با فرمت اندروید
:دانلود رمان بازی تمام شد از شهره وکیلی با فرمت جاوا
:دانلود رمان بازی تمام شد از شهره وکیلی با فرمت epub
قسمتی از متن رمان:
تمام روزنامه های برایتون خبر ربوده شدن مگی کوچولو را چاپ کردند ، و روزنامه اکو ضمن چاپ عکس زیبایی از او ، شرح کاملی از این حادثه را که تمام اهالی برایتون را تحت تاثیر قرار داده بود منتشر کرد .
علی همان طور که برای پلیس شرح داده بود ، برای ادواردهیوم ، خبرنگار روزنامه اکو هم شرح واقعه را گفت . او در حالی که به شدت ناراحت بود و از گریه های همسر انگلیسی اش ، جنی مک کارتی ، و حال خراب او اشفته به نظر میرسید ، در جواب خبرنگار که پرسید"شما را ناراحت نمیکنم اگر شرح کامل گم شدن دختر کوچولویتان را بپرسم" ؟ در حالی که سعی میکرد جنی را ارام کند گفت:"مثل بیشتر یکشنبه ها دست مگی را گرفتم که به گردش ببرم . جنی خوشحال میشود من مگی را از خانه بیرون ببرم تا او کمی استراحت کند . ما هردو در طول هفته بیرون از خانه کار میکنیم . "
جنی با صدای بلند گریه سر داد ودر ادامه صحبت علی گفت:"ساعت 9صبح مگی را حمام کردم . لباس تازه اش را که پیرا هن رکابی چین دار ابی بود تنش کردم . کفش و جوراب سفیدش را پوشاندم . موهایش را شانه زدم . ساک لباس و شلوارش لاستیکی اش را اماده کردم و عروسکش را به بغلش دادم وانها رفتند . اما . . . . "
علی بازهم سعی کرد جنی را ساکت کند . خبرنگار به عمد سکوت کرده بود تا واکنشهای ان دو را نسبت بهم ببیند . علی جنی را در اغوش گرفت و نوازش کرد ، ودر حالی که چهره ای گریان ولی بدون اشک داشت ، خطاب به همسرش گفت:"تو نباید اینقدر خودت را عذاب بدهی . ما اورا پیدا میکنیم . پلیس قول داده ظرف یکی دو روز اینده پیدایش کند . "سپس به صحبتش با ادوارد هیوم ادامه داد . "مگی را به ساحل بردم . خیلی شلوغ بود . مثل تمام روزهای یکشنبه . کفش و جوراب و لباسش را دراوردم . بیل و سطل کوچولویش رابه دستش دادم تا با ماسه ها بازی کند . "
"او را به حال خود رها کردید ؟ "
"نه نه!کمی ، فقط کمی دورتر از او ، روی ماسه ها دراز کشیده بودم و در حالی که افتاب میگرفتم ، تماشایش میکردم . "علی دستمالی برداشت و عرق پیشانیش را پاک کرد . گلویش خشک شده بود و اعصابش متزلزل بود . حالات جنی روحش را می خراشید . خطاب به خبر نگار گفت:"اگر همسرم همین طور بی تابی کند نمی توانم حرف بزنم . "
خبرنگار که به هیچ وجه دلش نمی خواست این مصاحبه و خبر داغ را که اهالی شهر را دچار حیرت و نگرانی کرده بود از دست بدهد ، با لحنی ملایم گفت:"من میتوانم بیرون از خانه منتظر بمانم . هروقت امادگی داشتید ، بگویید بیایم . "
گفته او جنی را تحت تاثیر قرار داد . سعی کرد بیشتر بر خود مسلط باشد . وقتی وی ساکت شد ، علی ادامه داد:"بیش از چهار ساعت وضع به همین منوال گذشت . مگی انقدر بازی با ماسه ها را دوست داشت که جز گهگاه که بر میگشت