رمان اکسیر عشق از میترا
:نام کتاب:اکسیر عشق:نویسنده:میترا
حجم کتاب:3.03 مگابایت پی دی اف و 1.16 مگابایت اندروید و 1.02 مگابایت جاواو 288 کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
نازنین توی یه شرکته طراحی ساختمان کار میکنه و به طور تصادفی با نوید آشنا میشه ولی نمیدونه که این آشنایی زیادم اتفاقی نیست و نوید فکرایی در سرداره که باعث تغییرمسیر زندگی نازنین میشه.....
:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
:دانلود رمان اکسیر عشق از میترا با فرمت پی دی اف
:دانلود رمان اکسیر عشق از میترا با فرمت اندروید
:دانلود رمان اکسیر عشق از میترا با فرمت جاوا
:دانلود رمان اکسیر عشق از میترا با فرمت epub
قسمتی از متن رمان:
جلوی آینه به خودم نگاه کردم چشمای مشکی که پشت اونها رو خطه چشمی باریک کشیده بودم مژهای تابدار که کمی بهشون ریمل زده بودم ویه رژگونه ی هلویی به گونم زده بودم که کمی گونها موبرجسته تر کرده بود وموهای مشکی که انتهای آن کمی تابدار میشود و اونها رو روی سرم جمع کرده بودم و گذاشته بودم انتهای تابدارموهام آویزون بمونن وبه حالت آبشاری خودنمایی کنن و یه لباس صورتی بلند که یقه ی بازی داشت و روی سینش حسابی کار شده بود ویه زنجیر زیبا که گردنم کرده بودم. همین طور که مشغول آرایش کردن بودم صدای مادرم از طبقه ی پایین منو به خودم آوردمامان- نازنین مگه نمی خوای بری دختر دیرت شد
الان میرم مامان
ما یه خانواده ی چهار نفری هستیم من پدرومادرم وبرادرم نیما من بیستو پنج سالمه فوق لیسانس معماری ودریک شرکت به عنوان یک طراح کار میکنم وبرادرم سال آخرلیسانس عمران وپدرم تاجر فرش ومادرم خانه دارکه توی یه خونه ی خیلی زیبا زندگی میکنیم از در خونه که وارد میشی باید یه مسافتیو از داخل باغی با انواع درختان و گل های زیبا طی میکردی تا به ساختمان اصلی میرسیدی که دوطبقه بود طبقه ی اول که شامل سالن پذیرایی آشپزخونه و اتاق خواب پدرومادرم میشد که باانواع لوازم شیک ولوکس تزیین شده بود اما طبقه ی بالا که توسط یک سری پله از طبقه ی پایین جدا میشد که شامل اتاق خودم و داداشم نیما میشد اتاق من یه پنجره به روی باغ داشت که با پرده های یاسی رنگ مزین شده بود یک طرف اتاق یه میز تحریر کوچلو برای مطالعه وطرف دیگر یه تخته خواب که با یه رو تختی به همان رنگ یاسی روی آن پهن شده بودویه آباژور بالای تخت ویه میز آرایش همراه با انواع لوازم آرایش وعطرهای خوش بو،واما کمدی که بی شباهت به بوتیک نبود وپربود از انواع لباس های شب ومهمونی،وچند تابلوازمناظرکه به دیوار اتاقم جلوی خاصی داده بودن.
دست از آرایش کردن برداشتم و به سمته پله ها حرکت کردم وچون خیلی عجله داشتم تقریبا پله ها رو دوتا یکی پایین میرفتم که با صدای سوتی که از پشته سر شنیدم متوقف شدم
نیما- خانوم خانوما میبینم خیلی به خودت رسیدی خبریه
دوباره توسروکلت پیدا شد شود ما یه جا بخوایم بریم آقا سین جینمون نکنه
نیما- بی تربیت سیم جین چیه من فقط نگرانتم میخوام اگه یه وقت گمو گور شدی بدونم کدوم قبرستونی دنبالت بگردم
داشتم کفشمودرمی آوردم که به طرفش پرت کنم که به سمت اتا قش در رفت منم معطل نکردمو زود اومدم پایین ازمامان خداحافظی کردم وماشینو آوردم بیرون و به سمت خونه ای که مهمونی بود حرکت کردم.
علاقه ی چندانی برای رفتن به مهمانی نداشتم ولی به اصرار آرزو تنها دوست و البته همکارم قبول کردم مقابل در خانه توقف کردم وبایک بوق مستخدم خانه درو برام باز کرد ومن به داخل رفتم وارد ساختمان اصلی که شدم متوجه شدم خانه همان طور که فکر میکردم بسیار شیک و زیبا بود وصدای موزیک شادی تمام فضا رو پرکرده بود و سالن خونه پربود از دخترپسرهای جوان که جفت جفت با هم مشغول رقص بودن با دستی که به شونم خورد به سمت پشت سرم برگشتم وبا آرزو مواجه شدم که حسابی از دستم عصبانی بود
آرزو- میخواستی دیگه نیای معلوم هست کدوم گوری هستی دختر
علیک سلام توکه دوباره سلامتو خوردی حالا مگه چقدر دیر کردم
آرزو- سلامو درد سلامو کوفت آبروی منو جلوی دوستام بردی منو بگو کلی جلوی دوستام ازت تعریف کردم می دونستم تو جنبه نداری
باشه بابا حالا بیا بریم تا بیش از این آبروت نرفته
با آرزو به سمت بچه ها رفتیم وآرزو منو با بچه ها آشنا کرد
آرزو- بچه ها اینم نازنین خانوم نازنین جون اینم سوگل و پریا وسارا
با تک تک بچه ها دست دادم و گفتم از دیدنتون خوش حالم همه بچه های خوبی به نظر میرسیدن و از همشون خوشم اومد وکنارآرزو نشستم ولی آرزو نتونست جلوی خودشو نگه داره و همه رو برای رقص بلند کرد ولی هر کاری کرد نتوست منو بلند کنه بچه ها همه وسط سالن رفتن و حسابی شلوغ کردن منم از فرصت استفاده کردم و به سمت پنجره ی که رو به محوطه ی بیرون بود رفتم همین طور که محو تماشای درختان بیرون بودم یه دفه صدای یه پسرو از پشت سر شنیدم که گفت بهتون خوش میگذره
یکدفه صدای یه پسرو از پشت سر شنیدم که گفت بهتون خوش میگذره جا خوردم وسریع برگشتم اما برگشتن من باعث شد به لیوانی که دستش بود برخورد کنم و همه ی محتویات اونو روی خودم و اون خالی کنم