رمان آهنگ دیدار از صدیقه احمدی

5 111

:نام کتاب:آهنگ دیدار

:نویسنده:صدیقه احمدی

حجم کتاب:2.88 مگابایت پی دی اف و 1.18 مگابایت اندروید و 1.04  مگابایت جاواو 298 کیلو بایت epub

:خلاصه ی داستان:

درخشنده، دوستم، با برادر چشم مغولیاش به نیلآباد میآیند که خبر قبولی مرا در دانشگاه تهران بدهد. اگر خبر مرگ مرا میآورد چقدر خوشحالم میکرد. چطور میتوانم آنجا را ترک کنم؟ هنوز امید برگشتن پلنگ مرا در آن باغ سوت و کور نگه داشته است. دلهره اینکه او برگردد و من آنجا نباشم و مرا نبیند و دلهره این که مادرم آدرس من را در تهران به او ندهد، دیوانهام میکند، دلم میخواهد باقی ثانیههای عمرم را در آنجا و چشم به راه او باشم ولی...


:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

 :دانلود رمان آهنگ دیدار از صدیقه احمدی با فرمت پی دی اف

 :دانلود رمان آهنگ دیدار از صدیقه احمدی با فرمت اندروید

 :دانلود رمان آهنگ دیدار از صدیقه احمدی با فرمت جاوا

 :دانلود رمان آهنگ دیدار از صدیقه احمدی با فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

ونوس با دلواپسی به کامیار گفت :اگه پدرت منو نپسندید من دیوونه میشم.
کامیار به چشمان کمرنگ او که مژه های یکدست سیاه آنها را احاطه کرده بود نگاه عمیق و مهربانی دوخت و گفت:حتی اگه پدرم مشکل پسند ترین آدم روی دنیا باشه هیچ ایرادی نمیتونه بتو بگیره.تو خوشگل ترین دختر دنیایی.
-آخه فقط خوشگلی که مهم نیست.
-درسخون و زرنگ هم هستی مهربان خنده رو روشنفکر تک فرزند و خونواده دار تو همه معیارهای ذهن بابارو داری.
ونوس هنوز دلواپس و نگران بود با دلهره پرسید:حالا اومدیم و بابات منو قبول نکرد تو از من میگذری؟
-معلومه که نه نگران نباش عزیزم!من اینقدر تعریفت رو پیش خونواده م کرده ام که دیدگاهشون مثبت مثبته به علاوه اونها روشنفکرن ممکنه عیب و ایرادی بگیرن ولی عاقبت حق انتخاب و تصمیم گیری رو به من میدن.
دل ونوس همچنان گرفته بود گفت:همه ش بخاطر عشق واسه اینکه نمیتونم از سر اولین عشقم بگذرم.
-منم همینطور عزیزم.ما با هم عهد بسته ایم که با کمک هم همه موانع و مشکلات رو از سر راهمون برداریم مطمئن باش پیروزیم.
ونوس آدرس مطب پدر کامیار را یادداشت کرد که ساعت 6 بعدازظهر به حضور پدر شوهر آینده اش برسد و برای اولین بار به او معرفی شود اما همینکه از کامیار دور شد دلهره و اضطراب به حلقومش رسید و دریافت که بتنهایی از عهده چنین ملاقاتی بر نمی آید به کامیار تلفن کرد و گفت:کامی جون!من نمیتونم.
-چی رو نمیتونی؟
-من تنها نمیتونم برم پیش بابات تو هم باید باشی ساعت یه ربع به 6 زیر تابلوی مطب منتظرتم.
-باشه عزیزم ولی اگه تنها میرفتی بهتر بود بابا چشمش به من بیفته خودمونی میشه و میزنه به شوخی و طعنه پلکه ناراحت نشی ها.
-من منتظرتم.
زمستان سخت انگار تمام شدنی نبود.غم برف و اشک باران دلهای عاشق را زیر و رو میکرد.ونوس یکی از هزاران عاشقی بود که نگرانی در عشق به جان و روحش چنگ می انداخت و رشته های امیدش را پاره میکرد.در حالیکه برفها را با چکمه های چرمی اش به این طرف و آنطرف هل میداد منتظر کامیار لحظه ها را میشمرد.اوایل با او در درس و نمره گرفتن رقیب سرسختی بود و چشم دیدنش را نداشت.اما از آنجایی که هر دو دانشجوی فعال و ممتاز کلاس بودند بقیه دانشجویان از سر حسادت با آنها دوست نمیشدند و آن دو بناچار برای رد و بدل کردن جزوه و برنامه درسی رابطه شان را آغاز کردند سپس ساعتها پای تلفن فقط درباره درس و کتاب و استادهایشان حرف میزدند و بعد از یکسال آشنایی در کوچه و پس کوچه ها بدور از نگاههای فضول همکلاسیها چشمان کنجکاو والدینشان با هم ملاقات میکردند و حالا بعد از دو سال دوستی کامیار تصمیم گرفته بود ونوس را به خانواده اش معرفی کند اول به پدرش که اگر او هیچ ایرادی نمیگرفت بقیه اهل خانواده نمیتوانستند حرفی بزنند.
چشم ونوس از روی تابلوی طبابت پدر کامیار برداشته نمیشد و تا وقتی که او از راه رسید هزار بار خوانده بود:کامیاب خسروی فوق تخصص مسمومیتهای دارویی.و هر بار از شباهت اسمی پدر و پسر خنده اش گرفته بود.با وجود این هنوز اضطراب دست از جان و روحش برنداشته بود.به طوریکه وقتی کامیار را دید.انگار مسبب تمام گرفتاریهایش را دیده باشد یقه پیراهن او را در دستش فشرد و گفت:از شدت دلشوره حالت تهوع دارم.