رمان کلاکت نوشته خورشید ر
خلاصه رمان کلاکت :
“شهرت برای من احساس منفوری نیست …!از شناخته شدن بی حد و اندازه لذت می برم .از نقش بازی کردن هم همینطور… این باعث میشه که حس کنم من خوشبخت ترم ! چون چیزی که هستم ، نیستم !بخش هایی کوتاه از مصاحبه ی خواندنی و جذاب اقای بازیگر این روزهای رسانه | هفته نامه ی رنگین کمان ؛ با ما همراه باشید .”
جهت خواندن رمان کلاکت اینجا کلیک کنید
قسمتی از متن رمان کلاکت:
روی سراشیبی سالن خالی گام برمیداشت. دستهایش را توی جیب کتان سورمه ای فرو کرده بود و لبه های پیراهن زرشکی را عقب فرستاده بود و به صندلی های خالی برو بر نگاه میکرد .
دستش را از جیبش بیرون کشید ، روی پشتی صندلی ها انگشت میکشید . تا ردیف پنجم پیش رفت.
ردیف پنجم روی صندلی هشتم از وسط نشست ، پاهایش را روی پشتی صندلی جلویی دراز کرد و بلافاصله یکی را روی یکی انداخت ، دستهایش روی سینه ی مردانه وستبرش گره خورد ، نگاهش از روی بند زرشکی کفش اسپورت سورمه ای جیرش و نقاطی که به شکل یک طرح اسلیمی ، روی سینه ی کفشش حک شده بودند آرام ارام پیش رفت تا روی سن خالی ، ماند .
همان جا که هزار نقش پلک زده بود و نفس کشیده بود و گفته بود و ... مرده بود ! خندانده بود ... تعظیم کرده بود ، انتخاب شده بود ! انتخاب کرده بود و رد شده بود!
نگاهش در جای جای فضای خالی میرفت وبرمیگشت . سرش را به پشت صندلی تکیه دادو به سقف بلند و پر از حاشیه های کاشی کاری چند ثانیه خیره شد . با احساس حضور کسی کنار دستش لبهایش را روی هم فشار داد و ساسان با لحن ملایمی گفت: حامد حداقل ده بار زنگ زده ! هر بار هم یه چیز گفته ...
رمان از sun daughter
تمام رمان های خورشید sun daughter