دانلود رمان عابر بی سایه
نام کتاب : رمان عابر بی سایه
خلاصه رمان عابر بی سایه:
رمان عاشقانه عابر بی سایه نوشته زینب ایلخانی به درخواست شما کاربران عزیز به آرشیو دانلود رمان تک سایت اضافه شد .
من قبیله قدیمی و پر از رسومات کهنه و خاک خورده تورا به سرزمین متمدن خود ترجیح دادم .. بیا و مرا با خود ببر .. عاشقانه به سمتم بتاز
رمان عابر بی سایه با فرمت های کامپیوتر(pdf) اندروید(apk) آیفون(epub)
قسمتی از متن رمان عابر بی سایه:
با همه اخم و خشمش این جمله اش آبى بود بر آتش کهنه جگرم
از جایش بلند شد دستى بین موهایش کشید و گفت:
_ چند روز باید برم مرز و متاسفانه نمیتونم تو رو ببرم
اصلا هم خیالم بابت مغز جفتتون راحت نیست
قلبم هرى ریخت دانلود رمان عابر بی سایه
دیگر نوشته زینب ایلخانی:
دانلود رمان این مرد امشب میمیرد
_ بودن و نبودنت واسم مهم نیست
چه قدر زبانم با قلبم ناسازگار شده بود …
وقتى که از اتاق رفت بغضى که در گلویم چنگ انداخته بود خودش را رها کرد
سرم را روى بالش گذاشتم به بخت و اقبال بدم لعنت فرستادم
تلفنم که زنگ خورد با دیدن نام دلسا
جرعه اى لبخند روى لب هایم نقش بست
_ الو دل آرام دانلود رمان عابر بی سایه
_ سلام
_ اِ صدات چرا این طوریه دارى گریه میکنى؟
صداى صنم را که کنارش شنیدم
دلم براى خودم و غربتم هزار برابر سوخت
میان هق هق گفتم:
_ دلم براتون تنگ شده
طاقت نیاوردم براى دلسا و صنم داستان گربه وحشى را بالاخره تعریف کردم
از رفتن آراز گفتم دانلود رمان عابر بی سایه
از قلب پر دردم…
همان شب دلسا تماس گرفت و گفت اردوى شمال بچه هاى
دانشگاه را بهانه کرده است تا چند روزى بتواند در کنارم باشد
نمیتوانم بگویم تا چه اندازه این خبر برایم شیرین بود
از او خواستم چند تا از وسایل ضرورى کتاب هاى مورد علاقه ام را هم بیاورد
واقعا در پوست خودم نمیگنجیدم
داخل حمام در حال شعر خواندن بودم با کف براى خودم حباب میساختم و میخندیدم
بالاخره بعد از کلى آب بازى حوله ام را تن کردم و از اتاق خارج شدم
عصر بود و ساعت آمدن آراز نبود دانلود رمان عابر بی سایه
در کمال تعجب دیدم که روى تخت با همان لباس هاى رسمى اش خوابش برده است و دستش روى پیشانى اش است
پاورچین به سمت کمد رفتم و لباس برداشتم سرم را دزدکى سمتش چرخاندم که مطمئن شوم خواب است
همین که خواستم حوله ام را در بیاورم صداى خس دارش مانع شد