داستان کوتاه عاشقانه
دوستان عزیز شما هم میتونید داستان کوتاه خودتون رو برای ما بفرستید تا در تک سایت به اشتراک بگذاریم . هر روز یک داستان کوتاه :)
این رمان عاشقانه کوتاه نوشته الین کاربر انجمن تک سایت میباشد.
گفتم” از منم عکس می ندازی؟” گفتی” زن با موی بلند دلبرتره” . رعنا دم اسبی موهای من و می کشید و من گریه می کردم مادر سوزن و بالا آورد تا سوراخش و ببینه و نخ کنه همون طور که نخ و با دندونش گرفته بود داد زد؛ :عروسک رعنا رو بده به خودش ” من جیغ کشیدم و گریه کردم تو ایستاده بودی کنار در دستت و سمت من دراز کردی گفتی بیا .
هزار اسب وحشی درون سینه م پا می کوبیدند و می دویدند . اولین بار بود که من و بوسیده بودی.
مادر فراموش کرده من دخترشم صدام می کنه؛ مامان ! و من لیوان آب و می دم دستش تا قرصاشو بخوره .حتا مادر هم در یادش نخواهد موند که من نیستم همون طور که یادش نمیومد روزی رو که من از لای رون هاش می افتادم پایین و پرستار من و می گرفت.
با انگشتت اشاره کردی به یه کوه نوک تیز و گفتی ” یه روز می برمت اون جا،یه شکارگاهه جای خیلی قشنگیه” من از بین همه ی کلمه هایی که از دهنت اومد بیرون”می برمت” رو تو هوا قاپیدم و گذاشتم تو دهنم شیرین بود مثل آب نبات چوبیای من و رعنا، مکیدم و بزاق دهنم باهاش شیرین شد و بعد لیز خورد و رفت توی خونم مست شدم .
می برمت می برمت می برمت ولی اگه برده بودی پس من این جا چیکار می کردم توی این اتاق با تیغی که خوابیده بود رو مچ دستم.
مادر سیب های شسته رو ریخت تو سبد تا خشک شون کنه گفت” التماس نکن تا ببرنت بذار التماست کنن که بری” رعنا خندید و یه سیب سرخ و گاز زد .
دستم و گاز گرفتی و چشمام سوخت . دلم ضعف رفت واسه ت و وقتی که حواست به جاده بود آروم سیب گلوت و بوسیدم.
حالا دیگه رفته بودم بالای بالا چسبیده بودم به سقف و پایین و نگاه می کردم یه زن که گردنش یه وری کج شده بود رو صندلی افتاده بود موهای کوتاهش چسبیده بود به پشت گردنش.
حق با تو بود معشوقه باید موهای بلندی داشته باشه
شما هم داستان های کوتاه خود را از طریق تماس با ما برای ما ارسال کنید .