رمان دریچه
هانیه وطن خواه
قسمتی از متن رمان دریچه :
مریم به لبه پنجره تکیه داده بود.
چشم هایش سرخ سرخ بودند.
دل من با سرخی چشم هایش بی تاب می شد.
با درد دلش مشت می شد.
این دل لامروتِ من با درد رفیق کودکی هایم ، عجیب درد می شد.
– رحمان چی میگه؟
– میگه حرف حرفه بی بیه…بی بی که میگه بچه …باید مادر بشم…باید پدر بشه…باید خفه بشم…باید لال بشه.
مریم تمام عمرش را خفه شده بود.
پدرش با بی مهری ، خفه اش کرد.