رمان سبز در خاکستری از غزاله مشعشعی




هوای سرد و دل انگیز بهاری مرا از خواب بیدار کرد. به سختی روی تخت جنبیدم و به ساعت بالای طاقچه چوبی نگاهی انداختم.ساعت از 5 عصر هم گذشته بود.
فورا یادم افتاد که قرار بود امروز برای عیادت دوستم به بیمارستان بروم.ملاقات تا ساعت6 بود...