رمان زنانه یا مادرانه

خلاصه رمان زنانه یا مادرانه :
برای مادر بودن ، زن بودن الزامیست ... داستان مادری که زن بودنو یاد نگرفته ...
طبق معمول البرز چیزی میپراند تا آن دو ریسه بروند.داشت وارد هجده سالگی اش میشد اما هنوز لوده بود. به قول دنا کودک درونشن بسیار فعال بود.ستاره نیم نگاهی از درگاه آشپزخانه به جمع سه نفری شان انداخت ونتواست لبخند نزند.دنا موهای کوتاهش را بالا برده بود هومن هم با دقت روی پیشانی سفیدش باماژیک تتو چیزی مینوشت.

[qs]تمام رمان های منا معیری [/qs]

قسمتی از متن رمان زنانه یا مادرانه از منا معیری:
خانم زمانی برای پذیرائی نزدیک شد...دنا هم برخواست تا کمکش کند... نگاهش میکرد...پیشدست های طرح نیلوفرآبی را روی عسلی ها میگذاشت،طوری که نقش برجسته ی برگ آن رو به بیرون باشد.... دستمال های پذیرائی را به همان دقت ستاره سه گوش میکرد و کنار فنجان قهوه میگذاشت.... قاشق لبه طلائی هم سمت راست فنجان روی دستمال.... دختر کوچولوی ناز نازی اش بزرگ شده بود...
چیدن میز دو نفره، ریختن دو لیوان چای خوشرنگ،قاشقی که لیوان های هر دو را هم میزد....شیرین میکرد...وقتی دست علیرضا روی پشتی صندلی اش بود...نوک انگشتانش،دنباله ی موهای تیره و فر خورده اش را لمس میکرد....گرفتن لقمه ای برای او....دیدن طلوع خورشید از پنجره ی آشپزخانه....شنیدن صدای پرستوئی که زیر تراس لانه کرده بود...
.. نگاه کوتاه علیرضا از پشت عینک مارک پلیس را حس کرد:دلشوره نداشته باش...بچه ها بزرگ شدن..اونهمه آدم تو خونه است.. ته دلش پر حرف بود..خواست بگوید فقط دلواپس بچه ها نیست..نگران تنهائی خودشان است..نگران ساعت هائی که دو نفربودند.. خودش و مردش.همیشه حضور او را با بچه ها میخواست..انگار عادت کرده بود علیرضا را با بچه ها ببیند..