رمان به خودت باختمت ، رمان جدید شایسته بانو

be-khodet-bakhtamet

نام کتابنام کتاب : رمان به خودت باختمت
نام نویسنده نام نویسنده : شایسته بانو
خلاصه داستانخلاصه داستان:
فرمت کتاب فرمت کتاب :
چقدر خوشحـال بود شیطــان، وقتی سیب را چیدم؛گمان می کرد فریب داده است مرا؛نمی دانستتو پرسیده بودی:مرا بیشتر دوست دارییا ماندن در بهشـــت را..

علی : دوستان عزیز رمان به خودت باختمت از شایسته بانو عزیز ، فعلا به صورت تایپی هست و بعد از اتمام رمان به صورت پی دی اف برای دانلود قرار خواهیم داد .

جهت خواندن رمان به خودت باختمت از شایسته بانو کلیک کنید


[qs] رمان من سرکش از شایسته بانو [/qs]

جهت خواندن رمان جدید شایسته بانو بنام من سرکش از لینک بالا استفاده کنید

قسمتی از متن رمان به خودت باختمت:
- باشه ..من فکر میکنم ! ولی بعید بدونم نظرم عوض بشه ...- ولی من امیدورام نظرتون عوض شه و افکار عصر حجری رو دور بریزید ... چون به شخصه واقعا به معلم خصوصی احتیاج دارم ..بعد از خداحافظی گوشی رو گذاشتم و همون جا روی تخت دراز کشیدم ... نمیدونم از یه طرف وسوسه ی پول ... و از سمت دیگه ترس از اینکه نکنه همه چی کلک باشه و به هر نحوی از من سو استفاده بشه .... جامعه پر از گرگ بود اینجور مسائل هیچ جای خطر کردنی نداشت !!!. رمان به خودت باختمت
توی هیمن گیر و دار بود که بی هوا یاد دیشب و موافقت وثوق افتادم ... و همی باعث شد ناخودآگاه لبخندی روی لبم بیاد !! شاید اگه اون میومد و سرم با درس گرم میشد این حس تا حدی از بین میرفت .. برای همین خیلی سریع گوشیم رو برداشتم و آدرس خونه رو اس ام زدم ... . رمان به خودت باختمت
این بار بی تعارف نگاهی به ظرف انداخت و سه تا شکلات فندقی رو جدا کرد و گذاشت کنار لیوان چاییش ... به هیکلش نمیومد شکلات خور باشه ... چاق نبود ..ولی ازین مردنیام نبود ... هیکل پر و خوبی داشت !!! عینه قیافش .....که خوب بود ... جدا ی خوب بودن ... دلنشین!!!رفته بودم تو عمق صورتش که یهو روشو برگردوند ... برای اینکه ضایع نکنم خیلی سریع گفتم :- هم سلیقه ایم !!! منم فندقی دوست دارم. رمان به خودت باختمت
بعدم نگاهی به ظاهر شاهرخ و من انداخت و در حالیکهسرش رو تکون میداد گفت :- به ظاهرتون که نمیخوره ولی یکم بگردی دست دومش رو هم میتونی پیدا کنی !!!شاهرخ از خدا خواسته اِ یی گفت و کتاب رو گذاشت روی پیشخون و از مغازه بیرون رفت . رمان به خودت باختمت
شاید تا به اون لحظه هیچ وقت نپذیرفته بودم که تمام این حرف و حدیث ها که از دید من مزخرفه ............برای دایی و مادرم یه قانون نانوشتست ...میدونستم الان نباید بهش فکر کنم .... الان اگه فکر میکردم ...بی اختیار دستم رفت سمت صورتم که یخ بسته بود .... . رمان به خودت باختمت
با این حرفم برای چند ثانیه برق اشک تو چشماش دیدم ... دروغ چرا بدم نمیومد گریه اش رو ببینم!!! برای همین ادامه دادم :- همم ....ولی بعید بدونم پسر باشه ...... چون ... مفینامیک اسید !!! دیکلوفناک ... ژلوفن .... هممم هیوسین ؟؟؟!! اینا قرص هاش .. خیلی با مزاج ما پسرا سازگار نیست .. متوجهی که ؟؟!!اینبار بر خلاف تصور خیلی راحت نفسش رو داد بیرون پوزخندی نثارم کرد و گفت . . رمان به خودت باختمت
 
"دوستان توجه کنید متون قسمتی از متن رمان به صورت کاملا اتفاقی از رمان انتخاب میشود و متون منتخب نویسنده رمان نیست"