رمان قرعه به نام سه نفر نوشته ی Fereshteh27

 

قرعه-بنام-سه-نفر

نام کتابنام کتاب :رمان قرعه به نام سه نفر
نام نویسنده نام نویسنده : Fereshteh27
حجم حجم : 4MB
خلاصه داستانخلاصه داستان:
داستان درباره ی ۳ تا برادر با نام های (رادوین – رایان – راشا) است..این ۳ تا پسر توی این رمان میشه گفت یه جورایی هم شخصیت منفی دارن و هم مثبت..یعنی کلا بچه مثبت نیستن..با اینکه وضعیت مالی بدی ندارن ولی گاهی شیطون گولشون میزنه و میرن دزدی..به قول خودشون افتابه دزدی نه.. گاوصندوق اونم از شرکت های مایه دار وشیک..
بله دیگه..تقی به توقی می خوره و یه وکیل میاد بهشون میگه پدر شماها براتون یه ویلا به ارث گذاشته..(اینا چند سالیه از پیش پدرشون اومدن تهران زندگی می کنند)..با شوک این خبر میرن ویلا رو ببینن که می فهمن ۳ تا خواهر خوشگل و ناناس به اسم های (تانیا – ترلان – تارا) هم ادعای مالکیت این ویلا رو می کنند..حالا نه جعلی صورت گرفته و نه کسی سر کسی کلاه گذاشته..چطوری؟!..میگم براتون…….

t_logoکانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنیدt_logo

فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF
Admin : دوستان عزیزی که قصد خوندن رمان قرعه به نام سه نفر رو توی موبایلشون دارن میتونن با دانلود اپلیکیشن های پی دی اف خوان ، خیلی راحت از کتاب های فرمت پی دی اف استفاده کنند .
دریافت رمان قرعه به نام سه نفر دانلود رمان قرعه به نام سه نفر با فرمت PDF

رمان گناهکار از Fereshteh27

رمان ویرانگر از Fereshteh27

رمان عشق و احساس من از Fereshteh27

رمان فرشته من از Fereshteh27

رمان قصه ی عشق ترگل از fereshteh27

بخشی از متن رمان قرعه به نام سه نفر:
رایان:راشا اون نور لامصب رو بنداز رو دستم نه تو چشمم..کورم کردی..
راشا سریع نور چراغ قوه را روی دست رایان انداخت ..خیلی ماهرانه سعی داشت در گاوصندوق را باز کند..
رادوین:زود باشید دیگه..گاوصندوق بانک مرکزی که نیست..د یالا..
 
توی درگاه اتاق ایستاده بود و از همانجا بیرون را می پایید..
رایان با حرص گفت :من بچه زرنگم یا تو رادوین؟..د یه ذره صبر داشته باش برادرِ من..خم رنگ رزی که نیست..وقت می خواد..
راشا :اره راست میگه ..وقت می خواد..ولی رایان جان..داداشه من..اینطور که تو فس فس می کنی باید به فکر باز کردم قفل در زندان باشی نه گاوصندوق..
همان موقع صدای تیک در گاو صندوق مژده ی باز شدنش را داد..هر 3 از سر رضایت لبخند زدند..
از بیرون صدای پا شنیدند..
نگاهی به هم انداختند..خشکشان زده بود..تازه مغزشان به کار افتاد و حالا دنبال سوراخی می گشتند که درش مخفی شوند..وقتی 10 ,20 بار به هم خوردند ..رادوین خزید زیر میز و بقیه هم به دنبالش ..
همزمان در اتاق باز شد..نور چراغ قوه فضا را روشن کرد..صدای قدم هایی ارام توی اتاق پیچید..
راشا اهسته گفت :اوه اوه بچه ها این یارو مشکوکه..چراغ قوه دستشه..
رایان :خب باشه..کجاش مشکوکه؟..
رادوین:راشا راست میگه..می تونست لامپ رو روشن کنه ولی چرا چراغ قوه؟..
هر سه سکوت کردند..
منبع