رمان طعم گس زیتون نوشته ی باران ستاک

طعم-گس-زیتون

 
نام کتابنام کتاب :رمان طعم گس زیتون
نام نویسنده نام نویسنده : باران ستاک
حجم حجم : 3MB
خلاصه داستانخلاصه داستان:
زیتون وارد زندگیه محمد میشه تصمیم داره بهش نزدیک شه اونم به خاطر امیر .امیر کیه ؟ مرد گذشته زندگیش . در گذشته زیتون به تلافی رفتار امیر سعی میکنه عوض شه وعوض میشه اما با همه ی تغییراتش نمیتونه توجه امیر و به دست بیاره . اون که متوجه میشه امیرهمیشه توجهش به دخترخاله شه واسه نابودی فرشته چاهی میکنه که خودش درش گرفتار میشه وحالا بعد از دوسال به نیت انتقام برگشته و میخواد همه رو نابود کنه . زیتون بد شده خیلی م بد و این بد بودن زندگی همه رو تحت شعاع قرار میده .

t_logoکانال تک سایت در تلگرام، اینجا کلیک کنیدt_logo

فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF
Admin : دوستان عزیزی که قصد خوندن رمان طعم گس زیتون رو توی موبایلشون دارن میتونن با دانلود اپلیکیشن های پی دی اف خوان ، خیلی راحت از کتاب های فرمت پی دی اف استفاده کنند .
دریافت رمان طعم گس زیتون دانلود رمان طعم گس زیتون با فرمت PDF
بخشی از متن رمان طعم گس زیتون:
زبان روی لب خشک شده ش کشید و قدمهای محکمش را یکی پس از دیگری پست سر گذاشت . نگاهی به قبرستان خالی روز یکشنبه انداخت . ترس نشسته گوشه ی دلش را پس زد . نباید میترسید نباید سست میشد . قرار بود گس باشد قرار بود تلخ کند زندگیها را . امده بود جهنم بسازد . تلخ بود و زهر میکرد هرکامی را . قدمهایش محکم تر شدند . ترس رفت نفرت امد . کینه رشد کرد و اتش انتقام زبانه کشید. این اتش گر میگرفت و همه جا را میلعید .
بالای سنگ سیاه ایستاد . دست به سینه و استوار . کج خندی گوشه ی لبش ظاهر شد ! رنگ لبخند گرفت ! پررنگ شد . قهقهه زد . صدای قهقهه ش در فضای خلوت قبرستان اکو پیدا کرد . لرزید اما نترسید . بغض کرد اما اشک نریخت . کنار سنگ سیاه نشست . دستش مشت شد و روی سنگ قبر سیاه فرود امد . درد کشید اما لب نزد . مشتی دیگر روی سنگ سیاه زد . نوشته های طلایی ش را از سر گذراند .
دستی روی سنگ کشید . سرد بود ! سردِ سرد .
-دیدی عمو بچه هات رضایت دادن بلاخره ؟
باز قهقه زد و گویی شیطان در این خندیدن ها همراهیش میکرد: فکر کردن من زیتون گذشته م . نیستم عمو . بهم حق بده نباشم دیدی که پسرت با نخواستنن و تحقیرش چی سرم اورد دیدی زیتون نجیب و سربه زیر یه شبه چادر نجابتشو پرت کرد گوشه ی حیاط . دیدی زیتونی که سرش میرفت نمازش نمیرفت به جایی رسید که دستش تو دست نامحرم نشست و خیالش نگزید . همه اینا رو دیدی و تف کردی تو صورتم بدون اینکه یه بار به خودت بگی چرا زیتون؟ مگه ارزش عشق امیرطاها چقدر بود که تو واسه ش دین و دنیاتو دادی؟ زیاد بود عمو . زیاد بود پدرشوهر عزیزم .
دوباره پوزخند روی لبش نشست: دیدی عمو تو یه روزی دو تا نسبت نزدیک باهام داشتی مگه میشد بچه هات واسه این نسبتا رضایت ندن اما عمو جون اشتباه کردن منِ مارخورده و افعی شده رو نشناختن دوسال درس یاد گرفتم و نقشه کشیدم قراره همه ی خونواده تو نابود کنم اول از همه بهتره نسبت مُردمو زنده کنم . یعنی بشم عروست .
دوباره میشی پدرشوهرم .
بازهم قهقهه ی شیطانی ش به هوا رفت و میان فضای سرد و مرده ی قبرستان پخش شد: نترس عمو جان قرار نیست بشم زن امیر طاها میدونم اون زن گرفته دختری که شما ازش متنفر بودین حالا عروستونه من با حماقتم باعث شدم شما به اون ازدواج راضی تر شین .
منبع