رمان ستاره ی پنهان نوشته ی مهسا زهیری

خلاصه داستان:

از یک خانواده ی سنتی با سطح اجتماعی معمولی دختری بلند میشه که از شرایط پیش روش ناراضیه و امیدواره که بتونه روی پای خودش بایسته و با مشکلاتی که ناخواسته باهاش مواجه شده کنار بیاد. ماجرا از خوندن وصیت نامه ای شروع میشه که قرار بود زندگی این دختر رو بعد از مدت ها ناراحتی و بی سر و سامونی عوض کنه اما ظاهراً به این ناراحتی ها دامن می زنه و سبب آشناییش با شخصی میشه که زمین تا آسمون باهاش تفاوت داره..بخشی از متن رمان ستاره ی پنهان:

هانی برای صدمین بار گوشه ی پارچه رو از نایلون بیرون آورد و گفت: خیلی نازه.
حوصله ی لبخند زدن نداشتم. فقط گفتم: از بس گفتی از چشمم افتاد.
-چه شانسی داشت. می ترسیدم پیدا نکنیم.
-فکر می کنی براش مهم بود؟
 

[qs] مصاحبه و بیوگرافی مهسا زهیری [/qs]

 
-...
-شرط می بندم همین که پاش خونه رسید یادش رفت چی انتخاب کرده.
-تو امروز یه چیزی ت هست!
اخم کردم و گفتم: فکر می کنی اون موقعی که با شوهر جونش می رقصه، اصلاً براش مهمه کی چقدر برای لباسش زحمت کشیده؟ طراحش کی بوده؟ خیاطش کی بوده؟
-ما هم که واسه رضای خدا کار نمی کنیم!!
روم رو برگردوندم و چیزی نگفتم. موقع پریودم که می شد عصبی می شدم. دعواهای اخیرم توی مزون هم دلیل دیگه ش بود ولی مهم تر از همه حسی بود که از چهل روز پیش به جونم افتاده بود و امروز به اوجش رسیده بود. اتوبوس با تکون شدیدی متوقف شد و چند نفر پیاده شدند. حس کردم مردی به صورت هانی زل زده و حتی متوجه چشم غره ای که براش میرم، نیست. زن بغل دستی به خانوم مسنی گفت: شما بشینید.
خانوم مسن به تعارف گفت: نه... راحتم دخترم.
زن راه باز کرد. آرنجش توی شکم من فرو رفت و گفت: بفرمایید.
عصبانی گفتم: نمی شینید، من بشینم! مگه نمی بینید شلوغه؟
زن پشت چشم نازک کرد و گفت: بی فرهنگ.