رمان ازدواج به سبک اجباری

ezdevaj-besabke-ejbari

نام کتابنام کتاب : رمان ازدواج به سبک اجباری
نام نویسنده نام نویسنده : همیشه بهار
حجمتعداد صفحات(A4):175
خلاصه داستانخلاصه داستان:
خانواده ای بی بند و بار ، بی به اعتقاد به خدا و بی اعتنا به احکام دینی ، دختری از این خانواده و در مقابل پسری از دنیایی دیگر ، دنیایی پایبند به خدا و اسلام .. دختری و پسری از دنیایی متفاوت و با افکاری متفاوت ، در زندگی مشترک ، از نوع اجباری ...
فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF|APK|EPUB

 pdf دانلود رمان ازدواج به سبک اجباری با فرمت PDF

 epub دانلود رمان ازدواج به سبک اجباری با فرمت ePUB

apk دانلود رمان ازدواج به سبک اجباری با فرمت APK

قسمتی از متن رمان رمان ازدواج به سبک اجباری:
به خودش که اومد دسته گلو بهم داد،آتلیه و باغ رفتیم فقط اینو بگم که از نزدیکی به برادر حالم بهم خورد.وارد سالن که شدیم بازم صحنه ی آشنای خنده دار تفاوت نیمه های سالن با هم دیگه.وقتی عروسی تموم شد وارد حیاط شدیم.رمان ازدواج به سبک اجباری
********
سریع رفتم شلوار جین آبی کم رنگ با مانتوی سفید کوتاه و تنگ پوشیدم،موهامو کاملا جمع کردم و روسری سفید و آبی کوتاه هم سرم کردم.خط چشممو کشیدم و رژ صورتی کم رنگ هم زدم،عطر همیشگیمو هم زدم.کفش عروسکی سفید با کیف ستش برداشتم و رفتم.سوار ماشینش شدیم و راه افتاد،دم یه پاساژ وایساد و پیاده شدیم.واااااااااای من با این دک و پز باید کنار این یالغوز راه برم؟؟؟؟؟وای چه تنوعی برای مدل های چادر به وجود آوردن!!!!!!رمان ازدواج به سبک اجباری
********
از حرم که بیرون رفتیم دوباره سوار همون ماشین قبلی شدیم،فکر کنم کلا این چند روز هم در اختیار ما بود.ماشین دم یه هتل فوق العاده شیک و بزرگ ایستاد و ما هم پیاده شدیم،نگهبان هتل هم اومد و چمدون هامونو از صندق برداشت و برامون آورد.یکی از کارکنای هتل ما رو به سمت اتاقمون راهنمایی کرد و وقتی به اتاقمون رسدیم درو برامون بازکرد ماکه وارد شدیم نگهبانم اومد و چمدونا رو گذاشت و رفت.رمان ازدواج به سبک اجباری
********
سربازه تقه ای به در زد و وارد شدیم ، یه مردی پشت به ما رو به پنجره ایستاده بود، سربازه پا کوبید زمین و گفت:ستوان صداقت دستور فرمودن این خانم رو که توسط گشت ارشاد منطقه.رمان ازدواج به سبک اجباری
********
عزیزم دیشب تو حالت بد شده بود و بی هوش شده بودی...یادت نیست؟ تو خونه تنها بودیوای یادم اومد...چه آبروریزی شد...حالا این علی پیش خودش فکر می کنه چه دختر ضعیفیه که نتونسته چند ساعت تو خونه تنها بمونه.رمان ازدواج به سبک اجباری
********
مانتو مشکی که قدش تا سر زانوهام بود با شلوار جین مشکی با شال مشکی پوشیدم ، کیف و کفش مشکیم رو هم برداشتم و با علی سوار ماشین شدیم...
به عزت شرف لا اله الا الله...جسم خانم بزرگ پیچیده در یه کفن سفید داخل قبر گذاشته شد..احساس کردم نفسم داره بند میاد و دوباره همون حس خفگی...خاک ها ریخته می شد و قرار بود اونجا بشه خونه ی ابدی خانم بزرگ.رمان ازدواج به سبک اجباری
********
"دوستان توجه کنید متون قسمتی از متن رمان به صورت کاملا اتفاقی از رمان انتخاب میشود و متون منتخب نویسنده رمان نیست"