رمان روزهای خاکستری از هانیه حدادی اصل

 
:نام کتاب:روزهای خاکستری
:نویسنده:هانیه حدادی اصل
:حجم کتاب:3.25 مگابایت پی دی اف و 1.24 مگابایت اندروید و 1.12 مگابایت جاواو 470کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
این داستان زندگی سها و سیاوش است که از بدو تولد نافبر هم شده بودند٬ در حالیکه اصرار دیگران به ازدواج آنها تنها باعث نفرتشون نسبت به همدیگه شده بود. این میان چون سها عاشق کامیاب شده بود٬

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

:دانلود رمان روزهای خاکستری از هانیه حدادی اصل فرمت پی دی اف

:دانلود رمان روزهای خاکستری از هانیه حدادی اصل فرمت اندروید

:دانلود رمان روزهای خاکستری از هانیه حدادی اصل فرمت جاوا

:دانلود رمان روزهای خاکستری از هانیه حدادی اصل فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

خانه پر از هیاهو بود . دود اسپند همه جا را پر کرده بود به حدی که چشم چشم را نمیدید . همه فامیل جمع بودند . همه شاد بودند و می خندیدند حیات اب و جارو شده و بوی محبوب شب همه جا پیچیده شده بود ریسه چراغ های رنگی باغ را زیبا تر ساخته بود  . گوشه ای از باغ دیگ های بزرگی روی هیزم گذاشته بودند و اشپز های زیادی مشغول تهیه و تدارک شام بودندبچه ها گوشه دیگر جنب و جوش شیرینی داشتند و بزرگترها هر کدام به کاری رسیدگی میکردند . تمام اتاق ها پر از ممهمان بود خانم ها در طبقه پایین و اقایان در طبقه بالا بودند . همه خدا را شکر میکردند و به سودابه تبریک میگفتند که این بار نوزاد سالمی به دنیا اوردهاو که بعد از ازدواجش چهار بچه مرده به دنیا اورده بود بالاخره صاحب دختر سالمی شده بود سودابه عزیز دردانه و اخرین فرزند خان بابا یکی از مالکان بزرگ محلات شمیران بود و همه خان بابا را بزرگ خود می دانستندو او را به طور خاصی دوست میداشتند و احترام خاصی برایش قائل میشدند هیچ کس به خود اجازه نمیداد چه در حضور خان بابا و چه در غیابش پشت سر سودابه حتی او را با کلمه تو خطاب کند او در بین خواهران و برادرش ارج و قرب زیادی نزد خان بابا داشت . به سن جوانی که رسید با وجود خواستگاران زیادی که داشت به رسم فامیلیی که با دنیا امدن کودک دختری نامش را بر روی پسری از همان فامیل می نهادند به همه خواستگاران جواب رد داد و به همسری پسرعموی خود در امد درست مثل خواهر بزرگش پروانه . او این بار پس از نه ماه دلهره و انتظار دختری ظریف و زیبا همانند خود به دنیا اورده بود . دختری با پست برنزه چشمانی سبز بینی ظریف و کوچک و لب های قلوه ای که او را زیباتر ساخته بود . دختری که از همان بدو ورودش به این جهان جایی خاص در دل همه باز کرده بود و همه او را مانند مادرش دوست داشتند . شب نام گذاری فرا رسید  . بعد از رفتن تعدادی از مهمانان مجلس کمی دوستانه تر شد . خان بابا در بالای اتاق نشسته بود که نوزاد را به دستش سپردند تا اذان در گوشش بگوید همه چشم ها به او دوخته شده بود تا بدانند چه نامی بر این کودک نهاده میشود سرانجام بعد از گفتن اذان خان بابا نام نوه خود را در حضور دیگران سها نامید  . این اسم مورد پسند و قبول سودابه و پرویز و بقیه فامیل قرار گرفت . در همان لحظه که خان بابا طبق رسم و رسومات همیشگی و بدون دخالت خانواده ها نام سها را بر روی سیاوش پسر خاله اش گذاشت بعد از اتمام مراسم همه به هر دو خانواده تبریک گفتند دو خواهر و همسرانشان صورت یکدیگر را بوسیدند در حالی که از این انتخاب خوشحال و راضی به نظر می رسیدند . خان بابا زودتر از همه شب بخیر گفت و انجا را ترک کرد . بعد از رفتن او دیگران هم خداحافظی کردند و رفتند .  پرویز در حالی که برای اینده دخترش ارزوی خوشبختی میکرد او را در تخت گذاشت . چهار سال گذشت سها دختری شیرین زبان و با نمک شده بود که همه را شیفته خود میکرد . او نه تنها عزیز دردانه پدر و مادرش بود بلکه همه فامیل و اشنایان هم او را دوست داشتند . * * * * * * *

پروانه پشت پنجره ایستاده و باغ را تماشا میکرد که سودابه با سینی چای وارد شد و گفت: -به چی داری نگاه میکنی؟ -به بازی سیاوش و سها بیا ببین چه قشنگ دارن توپ بازی میکنن -اره دیدم خدا رو شکر که با هم دعوا نمی کنن پروانه در حالی که مینشست گفت: -سودابه نظر پرویز خان چیه? -راجع به چی؟ -ازدواج این دو تا دیگه . -تو همچین حرف میزنی که انگار فردا عقدشونه . -خوب بالاخره یه روز این اتفاق میافته . -اون بیچاره حرفی نداره روی حرف خان بابا که کسی حرفی نمیزنه در ثانی چه کسی بهتر از سیاوش . پرویز سیاوش رو خیلی دوست داره همیشه میگه اون رو به چشم پسر خودم میبینم -درست مثل بهمن انقدر به سها علاقه داره که اگه دست اون بود مطمئن باش شب و روز پیش خودش نگهش میداشت میدونی سودابه هیچ وقت یادم نمیره شب اسم گذاری وقتی خان بابا خواست اسم سیاوش رو روی سها