رمان به رنگ شب از اعظم طیاری

 
:نام کتاب:به رنگ شب
:نویسنده:اعظم طیاری
:حجم کتاب:4.75مگابایت پی دی اف و 1.19مگابایت اندروید و 1.09مگابایت جاوا و 411کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
سروش که عاشق دختر بسیار زیبایی به نام الهه است بافشار پدر و نذری که برای شفای مادر کرده قبول میکند تا با سیما دختر مورد نظر خانواده اش ازدواج کند ولی قسم میخورد که هیچگاه به سیما دست نزند وتا انجا که ......

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

:دانلود رمان به رنگ شب از اعظم طیاری فرمت پی دی اف

:دانلود رمان به رنگ شب از اعظم طیاری فرمت اندروید

:دانلود رمان به رنگ شب از اعظم طیاری فرمت جاوا

:دانلود رمان به رنگ شب از اعظم طیاری فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

اتاق کاملا به هم ریخته بود و بوی تند سیگار فضای ان را پر کرده بود. انگار کسی ساعتها یا حتی روزها در انجا سیگار می

کشیده است به طوری که هر تازه واردی در بدو ورود از بوی تند و زننده ان مشمئز می شد.

سروش بی حوصله لباس عوض می کرد یک دست کت و شلوار و یک نگاه سطحی در اینه اما هیچ یک باب دلش نبود و ارزو

می کرد هرگز به این مراسم پای نگذارد. ولی مثل اینکه چاره ای نداشت.حکم پدر بود و بس.بالاخره هم علی رغم میل باطنی

اش به دلیل احترام به شخصیت خود و پدر یکی از شیک ترین کت و شلوارهایش را پوشید و بدون اینک هدر اینه نظری

بیندازد روی تخت ولوشد.

سیگار روشن را از گوشه زیر سیگاری برداشت و بین لبهایش قرار داد و به سقف خیره ماند . در چهره جذاب و مردانه اش

غمی جانکاه لانه کرده بود .رنگ به چهره نداشت فروغ و درخشش از چشمان سبز رنگ گیرایش گریخته بود. مثل یک بیمار

مالیخولیایی به فکر فرو رفته بود.

بعد ازمشاجره و بحث های یک ساله بالاخره پدر موفق و او حاضر به چشم پوشی از دختری شده بود که تمام قلبش را تسخیر

کرده بود.

در عالم خود بود که صدای در او را مجبور کرد با عجله سیگار را در زیر سیگاری خاموش کند. چند لحظه بعد مادرش

شیرین ) در حالی که لبخندی بر لب و کرواتی بسیار زیبا و هماهنگ با رنگ چشمان او در دست داشت وارد اتاق شد و با

تعجب پرسید: - هی پسر چه کار می کنی ؟ چه خبره!...بوی گند سیگار تموم اتاقت رو پر کرده!

ونگاهی به سروش انداخت که با فریاد او در امیخت.

-چرا با لباس مهمانی ولو شدی روی تخت؟...الان چروک میشه ها.

و غرولندکنان به طرف پنجره رفت پذده های ابی گلدار را کنار کشید.پنجره را باز و هوای الوده و کثیف را با کتابی که از قفسه

برداشت بیرون راند. قدری خشبو کننده هلو که معمولا سروش برای از بین بردن بوی سیگار میزد اسپری کردو گفت:- به

جای اینکه به خودت عطرو اودکلن بزنی این سیگار مسخره رو دود میکنی.

اگه پدرت متوجه سیگار کشیدنت بشه می دونی که چه عکس العملی نشون می ده. سروش گویی در دنیای دیگری به سر می

برد به سختی تکانی خورد و لبه تخت نشست و در حالی کحه سعی در دزدیدن نگاهش داشت گفت: - مادر بس کن ... تورو

خدا بس کن.و

اما شیرین کلافه انگشت روی لب فرزند گذاشت و گفت: قرار شد دیگه حرفش رو نزنیم...خوب؟

لبهی سروش رئی انگشت مادر سر خورد و با التماس گفت: حداقل تو یکی میتونی درکم کنی...ناسلامتی من پسرتم یا به قول

خودت پاره تنت. شیرین کلافه جواب داد می دونم می دونم ولی عزیزم خودت زیر بار رفتی...پس خواهش میکنم دیگه بس

کن .من نه طاقت ناراحتی تورو دارم نه میتونم جولوی پدرت بایستم.

-باشه ولی خودت خوب میدونی که فقط به خاطر تو که بیش از این بین من و پدر قرار نگیری تن به این ازدواج مسخره

دادم.اگه اون سکته لعنتی رو نکرده بودی مجبور نبودم برای سلامتی شما نظری کنم که حالا برای ادا کردنش مثل خر توی

گل بمونم ومطمئن باش پدر نیتونست مثل امروز خوشحال باشه.

-ولی پدرت فقظ خوشبختی تورو می خواد و میدونم چیزی در سیما دیده که فکر میکنه لیاقت همسری تورو داره تو با چشم

دلت نگاه میمنی و پدر با چشم عقل. والا به حال من فرقی نداره که الهه عروسم باشه یا سیما.من فقط دلم می خواد پسر

نازنینم خوشبخت بشه . سروش باکلافگی اهی کشید و برخواست.چندین بار طول اتاق را قدم زدپریشان و مستاصل بود. از