رمان بهشت من تگزاس

نام کتابنام کتاب : بهشت من تگزاس
نام نویسنده نام نویسنده : سوزان الیزابت فیلیپس ( ترجمه از گروه مترجمین پردیس ایرانیان )
حجم حجم :4MG (تعداد صفحات:330)
خلاصه داستانخلاصه داستان:
براش اهمیتی نداره چی قراره پیش بیاد ، گریسی اسنو بسیار اصرار داره تا فوتبالیست سابق امریکایی رو به زادگاهش  یعنی تگزاس ببره .. تا در تگزاس به دنیای بازیگری بپیونده ... اما این فوتبالیست ماهر با این که از نظر ظاهری هیچ کم و کسری نداره و بسیار جذابه ، هیچ دوست نداره که بازیگر بشه .. بجای بازیگری ترجیح میده که با گریسی باشه و در این رمان داستان بسیار عاشقانه بین تام و گریسی رو میخونیم ، عشقی که حد و مرز نداره ...

[qs] رمان فرار بزرگ از سوزان الیزابت فیلیپس [/qs]

فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF

دریافت کتابدریافت  کتاب فرمت PDF

قسمتی از متن رمان بهشت من تگزاس:
چندین راحتی و صندلی در مرکز اتاق قرار داشتند . میز نیم دایره ای در جلوی یکی از پنجره ها قرار داشت و دست گل زیبایی در داخل یک گلدان چوبی روی آن قرار داشت . گریسی با شیفتگی به آن خیره شد .
" تو چطور به وجود همچین چیز زیبایی بی توجه بودی ؟" رمان بهشت من تگزاس
سوزی لحظه ای چیزی نگفت. سپس لبخندی روی لبهایش نشست، دوربرگردانی را دور زد و گفت: "من از چالش خوشم میاد. یه مرکز خرید حدود سی مایلی اینجا هست. خیلی خوش می گذره."
در سه ساعت آینده سوزی مانند یک گروهبان آموزش دیده او را از یک فروشگاه ارزان به فروشگاه دیگری می برد و مانند سگ پلیس در هر جا به دنبال معامله بود. او هیچ توجهی به سلیقه ی گریسی نمی کرد و در عوض لباسهای جوانانه و محرکی برایش بر می داشت که گریسی هرگز جسارت انتخابشان را برای خود نداشت. سوزی یک دامن نازک و بلوز ابریشمی سنگ دوز شده برایش انتخاب کرد، و همچنین پیراهن صورتیِ هندوانه ای که از وسط ران تا ساق پایش باز بود، شلوار جین سنگ شور با تاپ کشباف، دامن کوتاه وسوسه انگیز و ژاکت کتان که جذب سینه اش می شد.رمان بهشت من تگزاس
چشمانش را تنگ کرد و فکش را به هم فشرد، دست گریسی را گرفت و در حالی که با سرعت از بین درخت ها می گذشت او را با خود کشید. آن قدر سریع می رفت که گریسی با همه چیز برخورد می کرد. او را به خود نزدیکتر کرد، اما از سرعتش کم نشد. زمانی که به خوبی از دید همه خارج شدند گریسی را رها کرد و به تنه درخت گردو تکیه داد .
" این موضوع داره به یکی از بدترین تجربه های زندگیم تبدیل می شه، نمی تونم این کار رو بکنم، گریسی. ترجیح می دم موش بخورم تا برم اون جا و لباس های اون رو درآرم. نمی تونم با یه مادر که داره به بچه اش شیر می ده عشق بازی کنم."رمان بهشت من تگزاس
گریسی به یاد کارتونی افتاد که مدتها پیش دیده بود و درباره ی موشهایی بود که با چترهایی چین دار در دست، می رقصیدند. او نیز آرمیده در کنار این مرد، همین احساس را داشت؛ درست مانند یک موش رقصان با چتری چین دار، پر از انرژی.
-"این از چیزی که فکر می کردم هم بهتر بود. می دونستم باید یه معشوق فوق العاده باشی... و تو واقعا هستی بابی تام... مطمئنم تو یه استثنایی. اما وقتی فکر می کردم با اون شتابزدگیم همه چیز رو خراب کردم، نباید سر به سرم می گذاشتی."
بابی تام یک چشمش را باز کرد و همانطور که گونه اش همچنان روی بالش قرار داشت، به گریسی خیره شدرمان بهشت من تگزاس
وحشت وجود سوزی را پر کرد، دستهایش را که کنار بدنش بیحرکت مانده بودند مشت کرد و گفت :
-" داری از اتفاقی که افتاد برای تموم کردن این قضیه استفاده می کنی ، نه ؟ یه مدت سرگرم بودی و حالا می خوای از شر من خلاص شی و کارخونه رو هم به جای دیگه ای منتقل کنی "
اگر چه وی تحت تاثیر حمله ناجوانمردانه سوزی قرار گرفته بود، چیزی در ظاهر بروز نداد . رمان بهشت من تگزاس
 
"دوستان توجه کنید متون قسمتی از متن رمان به صورت کاملا اتفاقی از رمان انتخاب میشود و متون منتخب نویسنده رمان نیست"