رمان آسمان دیشب آسمان امشب

خلاصه رمان آسمان دیشب آسمان امشب:
دختری با زندگی متفاوت ، متفاوت تر از آنچه فکر کنید دختری بنام سارا مجد ... یک تصادف چقدر میتونه زندگیتون رو تغییر بده و تاثیر بذاره ؟ آشنایی با یک فرد تازه چطور ؟ رمان آسمان امشب آسمان دیشب از مهسا نجف زاده رمان عاشقانه محبوب که به درخواست شما کاربران عزیز در تک سایت منتشر شد .

[qs] تمام رمان های مهسا نجف زاده [/qs]

قسمتی از متن رمان آسمان دیشب آسمان امشب:
قبل از این که از شوک حرفی که زده بود بیرون بیایم، کمی خم شد و لبانش را روی انگشتم گذاشت. نفسم حبس شد. صدای منظم و بلند تپش قلبم را به راحتی می شنیدم. حرارت و آتش از جای بوسه اش در ثانیه ای کوتاه، در تمام وجودم پیچید. قبل از بلند کردن سرش، چشمانش را به چشمانم دوخت و من باز نور و رنگ و حرارت را در چشمانش دیدم...
. از دیدن وحید در کنار کیانا، متعجب شدم. میان سالن ایستادم و نگاهشان کردم. گوشه ای ایستاده بودند. وحید گونه ی کیانا را نوازش می کرد و کیانا با لبخندی زیبا بر روی لبان همیشه سرخش، به چشمان او خیره شده بود. نگاهم روی دست وحید و کیانا ثابت ماند. دست وحید روی شکم کیانا بود و دست کیانا روی دست وحید. وحید می دانست.
سرم را بالا گرفتم و نگاهم به روی زن بلند قامت و لاغر اندامی ثابت ماند. بلوز قرمز و دامن سیاهی به تن داشت. موهای سیاه رنگش را پست سر جمع کرده بود و با آن آرایش ملایم و رژ قرمزی که بر لب داشت، واقعا زیبا به نظر می رسید. از همان فاصله ی دو قدمی هم می توانستم بوی عطر گرم و ملایمش را که تمام راهرو را پر کرده بود استشمام کنم.
علی رضا سرش را تکان داد و قدمی به عقب برداشت. کاش میان این همه آدم تنهایم نمی گذاشت. مادر علی رضا قدمی جلوتر از من به راه افتاد. بعد از او وارد یکی از اتاق ها شدم. اتاق ساده ای بود. ترکیب رنگ کرم قهوه ای اتاق توجهم را جلب کرد. تختی دو نفره و بزرگ، میان اتاق قرار داشت و دو میز کوچک دو طرف تخت بود. میز توالت و آینه ای، گوشه ی دیگری از اتاق جای داشتند. بسته شدن در را پشت سرم احساس کردم